Pooya Naeimi
Pooya Naeimi
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

سکوت سرشار از ناگفته هاست

دلتنگی‌های آدمی را
باد ترانه‌ای می‌خواند،
رویاهایش را
آسمان پر ستاره نادیده می‌گیرد،
و هر دانه برفی
به اشكی نریخته می‌ماند.

سكوت سرشار از سخنان ناگفته است؛
از حركات ناكرده،
اعتراف به عشق‌های نهان
و شگفتی‌های بر زبان نیامده.
در این سكوت،
حقیقت ما نهفته است.
حقیقت تو
و من…

برای تو و خویش
چشمانی آرزو می‌كنم
كه چراغ‌ها و نشانه‌ها را
در ظلمات‌مان ببیند.
گوشی
كه صداها و شناسه‌ها را
در بیهوشی‌مان
بشنود.
برای تو و خویش، روحی
كه این همه را
در خود گیرد و بپذیرد.
و زبانی
كه در صداقت خود
ما را از خاموشی خویش
بیرون كشد
و بگذارد
ار آن چیزها كه در بندمان كشیده است
سخن بگوییم.

گاه
آنچه ما را به حقیقت می‌رساند
خود از آن عاری است.
زیرا
تنها حقیقت است
كه رهایی می‌بخشد.

از بختیاری ماست
شاید...
كه  آنچه می‌خواهیم
یا به دست نمی‌آید
یا از دست می‌گریزد.

می‌خواهم آب شوم
در گستره افق
آنجا كه دریا به آخر می‌رسد
و آسمان آغاز می‌شود.
می‌خواهم با هر آنچه مرا در بر گرفته
یكی شوم.

حس می‌كنم و می‌دانم
دست می‌سایم و می‌ترسم
باور می‌كنم و امیدوارم
كه هیچ چیز با آن به عناد برنخیزد.
می‌خواهم آب شوم
در گستره افق
آن جا كه دریا به آخر می‌رسد
و آسمان آغاز می‌شود.

چند بار امید بستی و دام برنهادی
تا دستی یاری ‌دهنده،
كلامی مهرآمیز،
نوازشی،
یا گوشی شنوا
به چنگ آری؟
چند بار
دامت را تهی یافتی؟
از پای منشین!
آماده شو كه دیگر بار و دیگر بار
دام بازگُستری.

پس از سفرهای بسیار و عبور
از فراز و فرود امواج این دریای طوفان‌خیز،
بر آنم که در کنار تو لنگر افکنم؛
بادبان برچینم؛
پارو وا نهم؛
سُکان رها کنم؛
به خلوت لنگرگاهت در آیم
و در کنارت پهلو گیرم
آغوشت را بازیابم.
استواری امن زمین را
زیر پای خویش.

پنجه در افكنده‌ایم
با دست‌های‌مان
به جای رها شدن.
سنگین سنگین بر دوش می‌كشیم
بار دیگران را
به جای همراهی كردنشان.
عشق ما نیازمند رهایی است
نه تصاحب.
در راه خویش
ایثار باید
نه انجام وظیفه…

سپیده‌دمان از پس شبی دراز
در جان خویش آواز خروسی می‌شنوم از دور دست
و با سومین بانگش
درمی‌یابم که رسوا شده‌ام.

زخم‌ زننده،
مقاومت ‌ناپذیر،
شگفت‌انگیز و پُر راز و رمز است؛
آفرینش و
همه آن چیزها
كه “شدن” را
امكان می‌دهد.

هر مرگ اشارتی‌ست؛
به حیاتی دیگر

این‌همه پیچ،
این‌همه گذر،
این‌همه چراغ،
این‌همه علامت!
و همچنان استواری به وفادار ماندن
به راهم،
خودم،
هدفم،
و به تو.
وفایی كه مرا
و تو را
به سوی هدف
راه می‌نماید.

جویای راه خویش باش
از این‌سان كه منم.
در تكاپوی انسان‌شدن.
در میان راه،
دیدار می‌كنیم
حقیقت را،
آزادی را،
خود را.
در میان راه،
می‌بالد و به بار می‌نشیند
دوستی‌یی كه توان‌مان می‌دهد
تا برای دیگران
مأمنی باشیم و یاوری.
این است راه ما؛
تو،
و من.

در وجود هر كس
رازی بزرگ نهان است.
داستانی،
راهی،
بیراهه‌یی،
طرح افكندن این راز
راز من و راز تو، راز زندگی
پاداش بزرگ تلاشی پُر حاصل است.

بسیار وقت‌ها
با یكدیگر از غم و شادی خویش سخن ساز می‌كنیم.
اما در همه چیزی رازی نیست.
گاه به سخن گفتن از زخم‌ها نیازی نیست.
سكوتِ ملال‌ها
از راز ما
سخن تواند گفت.

به تو نگاه می‌كنم و می‌دانم
تو تنها نیازمند یكی نگاهی
تا به تو دل دهد،
آسوده‌خاطرت کُند،
بگشایدت،
تا به درآیی.
من پا پس می‌كشم؛
و در نیم‌گشوده،
به روی تو بسته می‌شود.

پیش از آنكه به تنهایی خود پناه برم؛
از دیگران شكوه آغاز می‌كنم.
فریاد می‌كشم كه:
«تركم گفته‌اند!»
چرا از خود نمی‌پرسم
كسی را دارم
كه احساسم را،
اندیشه و رویایم را،
زندگی‌ام را،
با او قسمت كنم؟
آغاز جداسری
شاید
از دیگران نبود.

حلقه‌های مداوم،
پیاپی تا دور دست.
تصمیم درست صادقانه.
با خود وفادار می‌مانم آیا؟
یا راهی سهل‌تر اختیار می‌كنم؟

بی اعتمادی دری است.
خودستایی و بیم،
چفت و بست غرور است.
و تهی‌دستی،
دیوار است و لولاست
زندانی را كه در آن
محبوس رای خویشیم.
دلتنگی‌مان را برای آزادی و دلخواه دیگران بودن
از رخنه‌هایش تنفس می‌كنیم.
تو و من، توان آن را یافتیم
كه برگشاییم؛
كه خود را بگشاییم.

بر آنچه دلخواه من است
حمله نمی‌برم؛
خود را به تمامی بر آن می‌افكنم.
اگر برآنم
تا دیگر بار و دیگر بار
بر پای بتوانم خاست
راهی به جز اینم نیست.

#شاملو

شاملومارگوت بیکل
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید