
وقتی وارد دنیای هنر میشیم، یکی از چالشهایی که باعث سردرگمی ذهن ما میشه اینه که چطور سبک هنری خودمون رو پیدا کنیم. در این مقاله به روشهایی اشاره میکنم که بتونید راحتتر به سبک مناسب و مورد علاقه خودتون در هر زمینه هنری برسید.
متنی که توی این مقاله نوشتم براساس تجربه خودمه و هدفم کمک به افرادی هست که مثل خودم موقع تصمیمگیری زیاد فکر میکنن (Overthinking). امیدوارم بتونم با این نکات که در ادامه مینویسم تاثیری روی ذهن شما گذاشته باشم.
من باور دارم که هر انسان باید علاوه بر تخصص، یک هنر و همچنین یک علاقه آتشین داشته باشه. اما انتخاب درست تخصص، هنر و علاقه آنچنان هم ساده نیست، بویژه برای ما که توی دنیایی از «انبوه اطلاعات» و داده (Data) زندگی میکنیم، برخلاف زندگی قدیم که عصر «کمبود اطلاعات» بود. من علاقه زیادی به عکاسی دارم و این علاقه ربطی به رشته و... نداره چراکه رشته تحصیلی من نرمافزار - کامپیوتر هست و عکاسی رو صرفا برای اینکه یک هنر داشته باشم، شروع کردم. همراه من باشید تا در ادامه بخونیم که من چطور سبک هنری مناسب خودم رو انتخاب کردم.

من هیچوقت نخواستم از عکاسی پول دربیارم حتی پیشنهادات مالی کوچکی بودن که رد کردم. دلیل اینکه دید مالی به هنر ندارم اینه که در هرچیزی که «اجبار به انجام» باشه علاقه انسان بهش کم میشه! من واسه خودم عکاسی میکنم و هروقت دلم بخواد این کارو انجام میدم، اما اگه این هنر رو بهعنوان شغل داشتم چی؟ مطمئنا هرروز صبح زود از خواب بیدار شدن باعث میشد ازش سرد بشم؛ برای من که اینطوره.
پس سعی کنید هدفِ هنر خودتون رو با پول گره نزنید و برای یادگیری و پیشرفت شخصی انجامش بدید. بعد از اینکه توی زمینه هنری خودتون استاد شدید پول خودش در خونهتون رو میزنه!

خودتون میدونید، کمالگرایی (Perfectionism) یکی از بزرگترین عوامل دیر رسیدن به یک هدف هست. برای مثال: من علاوه بر عکاسی، بدون هیچ دلیل و هدفی کار نقاشی هم انجام میدم اما یکی از چیزهایی که باعث شده هنوز توی نقاشی به تخصص دلخواه خودم نرسم اینه که میگم «طرحم باید عالی باشه!». من دوست ندارم کاغذی که توش چیزی رسم میکنم خراب یا به اصطلاح قلمخورد بشه و همین باعث میشه که وقتی میرم سراغ نقاشی، اولین چیزی که ذهنم میگه اینه: «نکنه اشتباه بکشم؟». پس ذهنم با یادآوری تمیز نگه داشتن طرح روی کاغذ، جلوی کار من رو میگیره و مدام میگه که باید عالی باشم.
پس چیکار کنیم؟ بسته به نوع هنر و سبکی که انتخاب کردید، تمریناتتون رو دو بخش، دو کاغذ، دو لوکیشن و دو... تقسیم کنید:
اولی برای وقتی که تمرکز دارید، میخواید عالی باشید و میخواید طرحتون مثل تصورتون باشه
دومی برای وقتی که میخواید ذهنتون رو خالی کنید و قرار نیست خوب باشه
مثال: دو دفتر برای نقاشی داشته باشید، اولی برای نقاشیهای عالی و بدون اشتباه برای وقتی که فکرتون آزاده. دومی هم برای وقتی که هیچ هدفی ندارید و فقط میخواید یه طرحی رو رسم کنید حتی اگه خراب کنید. این مثال صرفا برای نقاشی/طراحی بود. نسبت به سبک هنر خودتون باید ببینید که چه چیزی رو باید به دو قسمت عادی و عالی تقسیم کنید.

وقتی توی دوران نوجوانی اولین بار گوشی هوشمند خریدم، پدرم میگفت از همه چیز عکس بگیر تا 30 سال بعد به بچههات نشون بدی که کجاها رفتی و چیکارا کردی. اولش مخالف بودم و با خودم میگفتم بهتره فقط از چیزهایی که ارزشش رو دارن عکس بگیرم ولی بعدا شروع کردم به عکاسی از تقریبا همه چیز. برای مثال وقتی میرفتم مسافرت از خانواده گرفته تا مناظر و حتی آشغالهایی که زمین ریخته شده عکس میگرفتم. همین باعث شد که رفته رفته بدونم کدوم عکس بعدا که دارم مرور میکنم خوب دیده میشه، حتی با اینکه اون موقع سواد تخصصی عکاسی نداشتم. همین کارهای به ظاهر عادی باعث میشه تا ذهنتون بره به سمت هدف و دنیا شما رو توی مسیر قرار بده. یهو توی جمعی میشینید که یکی میگه منم دوست دارم عکاسی کنم، یکی رو میبینید که متخصص عکاسی هست ازش سوال میپرسید و...
پس یه شخصی که عکاسی رو به عنوان هنر انتخاب کرده، نیازی نیست از روز اول سبک پرتره، ماکرو و یا... رو انتخاب کنه. در واقع ساده هست: شروع کن انجامش بده، سبک خودشو نشون میده.
من سبک عکاسی Landscape از طبیعت رو موقعی انتخاب و ادامه دادم که دیدم هیچ علاقهای به عکاسی داخل شهر و مکانهای مدرن ندارم چون اساسا بافت شهری کشور ما آنچنان هم زیبا نیست، بجز برخی شهرها و مکانهای تاریخی.
بعد از اینکه سبک Landscape رو انتخاب کردم یک چیز اذیتم میکرد: من چرا باید از همه عناصر و منظره طبیعت عکس بگیرم؟ ولی خب راستش همین نتیجه از همونجایی حاصل شد که داشتم از همه چیز عکس میگرفتم! پس طبق شعار کمپانی Nike: فقط انجامش بده/Just Do It

توی بند قبلی نوشتم که انتخاب من سبک عکاسی از طبیعت بود ولی بازم از چند صد عکسی که از یه جنگل و آبشار میگرفتم، سرگردم و کلافه شده بودم. چیکار کردم؟ منی که از نور و خورشید خوشم نمیاد و اتفاقا آلرژی هم داشتم، اومدم کل عکسهایی که از طبیعت میگرفتم رو خلاصه کردم به تِم سرد و خیس. در واقع من عکاسی رو محدود کردم به جاهایی که نور خورشید نباشه و به اصطلاح عکاسی، نور دیفیوز شده باشه. معمولا روزهایی که بارون میباره این اتفاق میفته.
پس بجای اینکه از همه جا عکاسی کنم، شمال کشور رو در نظر گرفتم که اکثرا هوا بارونی و مهآلود هست. همچنین جنگلهای ارسباران که به شهر سکونت من (تبریز) نزدیک بود. دیگه سردرگم نبودم که هر هفته باید به یه لوکیشن متفاوت برم؛ فقط به جایی که طبیعتِ سبز و هوایِ بارونی داشت میرفتم.

همونطور که نوشتم: انتخاب رنگ و سبک عکاسی من از اونجایی شروع شد که به نور خورشید آلرژی/حساسیت داشتم اما این همه چیز نیست. یه روز با خودم فکر کردم که چه عاملی باعث میشه که یک فیلم، موزیک، بازی، کتاب «خاصی» رو انتخاب کنم؟ به این نتیجه رسیدم که محتوای مورد علاقه من دقیقا اونهایی هستن که توشون جنگل هست! برای مثال سری فیلمهای Twilight که او موقع توی دوران نوجوانی خیلی میپسندیدم. یا گروه موسیقی Agalloch که متن آهنگهاش در مورد طبیعت، برف، سرما و... هست. یا محیط بازی Alan Wake که بازم توی جنگل روایت میشه. پس من بدون اینکه خبر داشته باشم و قبل از اینکه سبک عکاسی خاصی داشته باشم، محتوایی رو دوست داشتم که مربوط به جنگل و سرما و محیطهای مهآلود بودن.
شما هم برگردید ببینید که فیلمها، آهنگها و محتوای دلخواهتون چه چیز مشترکی دارن که شما رو مجذوب کرده؟

واقعیت این هست که ما برای دلیلی به این دنیا اومدیم و باید پیدا کنیم ببینیم اون دلیل چیه تا بتونیم قدم بذاریم برای عملی کردن رسالت خودمون. پس توصیه میکنم کاری که براش بدنیا نیومدید رو به زور انجام ندید. واقعگرا باشید و درگیر هیجانات و انگیزههای اطرافیان نشید. اگه دوستتون طراح گرافیک خوبی هست، قرار نیست شما هم مثل اون بشید و طراحی گرافیک رو از روی اجبار تمرین کنید. اگه توی دوران کودکی از درس تاریخ و ادبیات متنفر بودید، شاید بهتره الان هم نویسندگی نکنید.
همونطور که پدر روانشاسی، زیگموند فروید گفته:
شخصیت انسان تا حد زیادی در سالهای اولیه زندگی (تا حدود ۵-۶ سالگی) شکل میگیرد.
توی دوران نوجوانی بسیاری از دوستان من فوتبال رو خیلی جذاب میدونستن و هرروز توی مدرسه در مورد نتایج مسابقات فوتبال و اخراج بازیکنان و... حرف میزدن. منم تلاشم رو میکردم که توی این هیجان سهمی داشته باشم، پس لباسهای ورزشی خوب میخریدم و همراه همون دوستانم به زمین فوتبال نزدیک محلهمون میرفتیم اما ته دلم یه صدایی میگفت که «من این ورزش رو نمیپسندم». پس یک روز گذاشتمش کنار و از اون روز به بعد دوستانم رو کمتر میدیدم و فکر میکردم از جهان ورزش عقب موندم اما چنین نشد و خوشحالم که اون موقع رفتم سراغ علاقههای واقعیم که الان به زندگیم شکل دادن.
سپاس از اینکه این مقاله رو خوندید، امیدوارم متنی که نوشتم براتون مفید بوده باشه. 🌻