جواب کوتاه برای سوال بالا عدم نیاز به بهرهوری نیروی انسانیه؛ اما چرا ساختارهای اقتصادی کشوری مثل ایران به این شکله ؟!
اون چیزی که تو ادامه مینویسم و منابعی که در انتها معرفی میکنیم، یکی از مهمترین مفاهیمیه که نگاه من رو به ایران و کار کردن و اقتصاد ایران، منفی(واقعی) کرد!
توی دوره ارشد دانشگاه (رشته سیستمهای اقتصادی) یک استادی داشتیم که از معدود اساتیدی بود که در کل دوران تحصیلم تاثیرگذار بود، بعدا هم رفت شد معاون سرمایهگذاری صندوق نوآوری شکوفایی که احتمالا در دولت جدید مثل سایر دولتهای قبلی مدیران به صورت اتوبوسی تغییر میکنند.
تو دوره دانشجویی فهمیدم از نظر تئوری اصلا اقتصاد ایران چطور کار میکنه و از انگیزش و توسعه فردی و... فرار کردم و بقول رضا امیرخانی تو کتاب نشت نشا فهمیدم در زمین کی میکاریم ؟!
با توجه به اون چیزی که توی تئوری فهمیده بودم، بشدت به فضای شرکتهای دولتی و شبه دولتی گارد داشتم.
از اون موقع به بعد شاخکهام نسبت به اون مفاهیم بالا تیز بود؛ انگار یه کم دیگه واسم معلوم بود که چرا آدما حتی شاید نادانسته دوست داشتن برن وزارت نفت و بانک، اصلا مهندسی خواندن دهه شصتیها هم به همین موضوع مربوطه.
کمی بعدش که کارم برنامهریزی استراتژیک نیروگاههای حرارتی بود و ماموریت میرفتم، به عینه همه اون موارد را میدیدم؛ خصوصا وقتی آدم کار پروژهای و ماموریتی یا پارت تایم داره بهتر میتونه به آدما و محیط توجه کنه، چون بنوعی عضو اون مجموعه نیست و از دور داره نگاه میکنه!
حسم به کارم خوب نبود، احساس میکردم که استراتژی برای اون شرکتها صرفا یه اجباره و در عمل به کار نمیاد، بعدش که صنعت عوض کردم و توی فضای IT و استارتاپا افتادم با خودم گفتم استارتاپ یعنی محیط رقابتی! و به همین دلیل براشون آدما و تخصص مهمه نه رفاقت و ارادت و وفاداری به اشخاص؛ اما بشدت برعکس بود!
صرفا تجربه یک شرکت هم نبود، من کار زیاد عوض کردم توی چند تا شرکت، اما دیدم اتفاقا بنوعی فضا از اون شرکتهای دولتی و سنتی هم بدتره، چون بیشتر فضای شوآفه اهمیت داشتن نیرو انسانی و اَدای سیلیکون ولی و کار نو و خلاقانه بود
با این مقدمه و فضاسازی میخواستم وارد اصل داستان بشم، سوال اینه که چرا فضای کاری ایران شکلیه ؟!
یکی از دلایل مهمش پدیدهای به اسم شومی یا نفرین منابع یا به انگلیسی پدیده Resource Curse است، مفهوم جدیدی نیست و توی گوگل پر مطلب ولی من سعی کردم با مصداقهای زندگی شخصی و اونچه به ما مربوطه و به زبان ساده بگم.
یه پدیده واقعا عجیبیه، به زبون ساده مثالی که به ذهنم میرسه میگه بچهای که پول داره تلاش نمیکنه و وقتی پدرش ورشکست میشه، طبعا نابود میشه چون سالها کار (جدی) نکرده و الانم دیگه دیره!
نفت هم با ایران همین کار رو کرد! ایران بدون نفت(یا بهتره بگم بدون فروش و درآمد نفتی) چیزی شبیه به همینه.
ولی خب این عبارت شومی یا نفرین منابع استعاره است، چه آنکه نروژ رو بعنوان کشوری که درست از این منافع استفاده کرد و از آمار درایی صندوق ذخیره ملیش و عدم وابستگیش به اتحادیه اروپا حتی در واحد پولی زبانزده.
کتاب "منابع طبیعی، موهبت یا مصیبت" نشر روزنه مفصل راجبه این موضوع صحبت کرده که در آخر بهش اشاره میکنم.
همین کشورهای عربی اطراف هم ببینیم بخش قابل توجهی از تولید ناخالص داخلیشون از همین منابع تأمین میشه، ولی از تجارب اشتباه کشورهای دیگه و خودشون توی سالهای قبل استفاده کردند و الان وضعیتشون رو میبینیم، در حدی که بنظرم در سالهای نه چندان دور اولویت مقصد مهاجرت ما رو عوض خواهند کرد.
توی فضای توسعه فردی هم مفهومی به نام نفرین دانش مطرح میکنند؛ حرف مرحوم هربرت سایمون اندیشمند فقید سیستمهای پیچیده اصل مطلب رو میرسونه که میگه: ثروتمندی در حجم اطلاعات در دسترس، فقر توجه رو بدنبال داره!
من یاد داستانی میفتم که یکی یه کتابخونه بسیار بزرگی داشت و این کتابخونه روش افتاد و مرد!
در خصوص این پدیده، محمدرضا شعبانعلی عزیز در پستی با همین عنوان تبعات این موضوع رو به خوبی بیان کرده که بخشی از اون در ادامه نقل شده:
وقتی که درآمد سازمان شما از زیر زمین است، لازم نیست بهترین کیفیت کار را ارائه دهید. یا بهترین محصول را. یا بهترین خدمات را. مشتری و ارباب رجوع هم قطعاً اهمیت خاصی ندارد. چون حتی اگر مشتری و ارباب رجوع نباشد، باز هم سازمان شما درآمد و بودجه خواهد داشت! پس با خیال راحت به جای انتخاب نیروی انسانی توانمند، ترجیح میدهید بستگان و دوستان خود را در سازمان خود مشغول کنید. به این شکل هم بستگان شما را به عنوان «انسانی خیرخواه» که «خودش را گم نکرده» و «هنوز به خویشاوندان فکر میکند» میشناسند و هم محیط کار مطمئن تری خواهید داشت. به هر حال اگر روزی عاملی شما را به ترک شغل و سمت وادار کند، این عامل مدیریت ضعیف و عدم ایجاد درآمد نیست. بلکه «تخریبها»ی اطرافیان است و با بودن خویشاوندان این احتمال کاهش مییابد.
اشتباه نکنید. مشکلات صرفاً به بخش دولتی محدود نیست. بسیاری از شرکتهای خصوصی هم عملاً تامین کنندگان همان سازمانها هستند و درآمدشان بیشتر از کیفیت کار و محصول و خدمات، به «کیفیت ارتباط با مدیران سایر سازمانها» است. پس مدیر بخش خصوصی نیز دغدغهی چندانی در خصوص نیروی انسانی کارآمد نخواهد داشت.
چنین میشود که برخی از کشورهای صاحب منابع زیرزمینی، ترجیح میدهند برای همیشه آن منابع را فراموش کرده و برای آیندگان ذخیره کنند و خود از اول یک اقتصاد جدید بسازند.
مطالعات امروز در اقتصاد جهان نشان میدهد «منابع خدادادی» واژهی علمی و درستی نیست. مگر اینکه فرض کنیم خداوند ملتی را به نفرین خود گرفتار کرده است…
کلا معنای رانت یعنی دستاورد بدون تلاش داشتن، به کشورهایی که از منابع زیرزمینی برای مخارج جاری استفاده میکنند میگن Rentier state، حتی ارث هم نوعی از رانت البته قانونی محسوب میشه.
شرکتهایی که بر اساس انحصار قانونی و حتی انحصار ناشی از فقدان رقابت رشد میکنند معمولا بهرهور نیستند و بسیار کند و لخت محصول و بازار جدید گسترش میدند؛ و اگر در کشور توسعه یافته باشند اگر شکست نخورند و از بین نرند، لااقل نمیتونن رشد کنند.
با اینکه استراتژی کسب و کارهای پلتفرمی و سوپراپلیکیشن ها حوزه اصلی علاقه و کار خودمه، اما واقعیت اینه که در کشورهای توسعه یافته که طبعا کسب و کارها رقابت شدیدی دارند، پدیده سوپراپ کمتر دیده میشه، که البته ناشی از عوامل دیگه فرهنگی و سیاسی و اجتماعی ست.
خلاصه همه حرفای بالا اینه که اقتصاد درست بر یک کار میکنه: بهرهوری! که معمولا از رقابت در بازار و بین بازیگران و شرکتها ناشی میشه!
بهرهوری شامل نیروی کار و سرمایه میشه! اما با توضیحات بالا کسب و کارهای ما نیازی به بهرهوری نیروی انسانی در عمل ندارند و انگیزهای برای این بخش نیست، اگرچه خیلی از شرکتها روی برند کارفرمایی کار میکنند؛ با یک مثال این موضوع رو توضیح میدم:
فرض کنید شرکتی برای کاهش هزینهها دو تا راه داره:
1. کاهش هزینه در استخدام نیروی انسانی جدید
2. . گرفتن وام با بهره کم از آشنا در بانک و صندوقها
توی سناریو اول، کارفرما بین نفر الف و ب برای استخدام مردده، بهره وری هر دو نفر یکسانه، حقوقی درخواستی نفر الف ۱۰ میلیون در ماه و نفر ب ۸ میلیونه، نفر اول توی شرکت پارتی داره و نفر دوم نداره، اگر نفر دوم استخدام بشه، شرکت در سال حدودا ۲۵ میلیون سود میکنه، اگر یک شرکت ۱۰ نفر رو اینطور استخدام کنه ۲۵۰ میلیون در سال هزینههاش رو کاهش بدید
توی سناریو دوم با یه آشنا مثلا دو میلیارد وام دانش بنیان و تقریبا بدون بهره و در حد کارمزد میگیرن (2 میلیارد زیاد نیست، صندوق نوآوری بودجه پارسالش 6هزار میلیارد تومان بود) این پول رو طرف هیچ استفادهای نکنه و توی بانک بزاره بدون هیچ ریسکی آخر سال 300 میلیون کاسبه؛ شما اگر جای کارفرما بودیدکدوم راه را انتخاب میکردید ؟!
پیشنهاد برای مطالعه بیشتر:
اگر عبارت "نفت بلا یا برکت" را گوگل کنید، یه مستند فوق العاده در این زمینه است.
پیشنهاد میکنم کسی که اگر میخواد تو ایران کار جدی در قالب کارآفرینی یا توی سازمان انجام بده، قبل از خوندن هر کتابی از جمله آدما و شرکتهای موفق دنیا، کتاب صفر به یک پیتر ثیل، لین استارتاپ و ...کتاب نفحات نفت رضا امیرخانی که آخر پست آوردم مطالعه کنه؛ متن کتاب غیرتخصصی و ساده ور وان در خصوص زمین بازی کسب و کار یعنی فضای اقتصاد ایرانه!
عکس کتاب "منابع طبیعی، موهبت یا مصیبت" هم که در متن اشاره کردم و کمی تخصصی است: