همیشه با خودم فکر میکردم چقدر بهتر بود اگه توی دوران دیگه ای بدنیا اومده بودم دورانی که هنوز نامه نوشتن اصلی ترین راه ارتباط بود. ساعتها فکر کردن به متن و بعد برداشتن خودنویس و نوشتن روی کاغذ کرم رنگ با خط خوش ، با دقت تا کردن و توی پاکت گذاشتن و اخر هم با شور و شوق چسبوندن تمبر هایی که کلی برای خریدنشون وقت صرف کردی و انداختنش توی صندوق پست همه یک طرف و هرروز انتظار کشیدن برای رسیدن جواب از عزیزی که براش نوشته بودی یک طرف. انتظار به خودی خود شاید زیبا بنظر نرسه ولی بعضی انتظار ها از وصال به مراتب قشنگ ترن.به این فکر میکردم که توی دوران من تمام مرحله های قبلی به سرعت حذف شده و همینه که نوشته های خام و نپخته انقدر زیادن که دیگه هیچ کسی با خوندنشون دلش گرم نمیشه.به دنیایی که مجازیه نمیشه دل بست. همه دلخوشی ادمیزاد وصله به یه تیکه فلز بی احساس،صدایی که میشنوه از حنجره بلند نشده فقط از درست اجرا شدن چند تا کده ، تمام انتقال احساساتش محدوده به چند تا شکلک ثابت و متحرک و شاید از همه بدتر اینکه نسل من انقدری که به این مجازیت خو گرفته هیچ وقت با حقیقت نتونسته خو بگیره. ما ادمای متفاوتی توی این دنیای جدید هستیم و هیچ وقت نمیتونیم توی واقعیت هم همین ادم ها باشیم. توی این دنیا به مراتب بیشتر خودمونیم، بیشتر اجتماعی، بیشتر خوشحال،بیشـتر وابسته و بیشتر تنها.اما درست از 3 اسفند که این کابوس شروع شد،از اون روزی که دنیای حقیقی رو ازمون گرفتن، از روزی که دیگه امکان دیدن ادمایی که دوستشون داشتم نبود تازه فهمیدم بودن این دنیای مجازی نسبتا نفرت انگیز چقدر میتونه مهم باشه .چقدر میتونه همه چی رو قابل تحمل تر کنه.فهمیدم چقدر درست کار کردن این کد ها اهمیت داره که من میتونم درست وقتی که زلزله میاد صدای دوستی رو بشنوم و خدارو شکر کنم که سالمه،که من میتونم میون روزای قرنطینه با یک اشاره عزیزانم رو ببینم و باهاشون حرف بزنم، روزایی که تنهام و سختی زندگی بهم چیره شده هدفون بذارم توی گوشام و از دنیا و مشکلاتش جدا بشم .دوران من واقعیت پرمعنی زمان های قدیم رو نداره ولی توی دنیای من میشه جای میلیون ها ادم دیگه زندگی کرد میشه با خوندن نوشته هاشون ، با دیدن عکس هاشون و شنیدن صداهاشون فقط یک نفر نبود.میشه فهمید دیگران بودن چه حسی داره .توی دوران من میشه فاصله رو دور زد،میشه کاری کرد که زندگی برای همه خوش رنگ تر بشه فرقی نداره کجای دنیا باشی از چه رنگ و نژادی اینجا فرصت برابر وجود و صداها یکسان شنیده میشه .توی این دوران میشه صدارو بغل کنی ،با ساعتت حرف بزنی یا حتی با یه تیکه فلز رفاقت کنی که صب تا شب کنارته و نوشته هاتو نگه میداره، صدای عزیزانت رو پخش میکنه ،وقتی ناراحتی برات اهنگ مناسب حالت میذاره وقتی خوشحالی عزیزانت رو کنارت میاره ،هروقت دلتنگ شدی وصلت میکنه به اون ادم که دل تنگیت برطرف بشه ،رازدارته و میتونی باهاش خود خودت باشی ،عکساتو نگه میداره و چند وقت یه بار بهت میگه بیا ببین که چقدر خوشحال بودی ،چقدر دورهم بودین و خوش گذشت !،باهات بدوه و تهش بهت یاداوری کنه که چقدر خوب ورزش کردی و چه قلب سالمی داری که انقدر درست میزنه .توی این دوران میتونی لحظات زیبای زندگیت رو توی شیشه بریزی و نگه داری که هرموقع خواستی دوباره و دوباره ببینیش و بشنویش، توی این دوران میشه نامحدود بود.میشه هر علاقه ای که داری رو با چند تا کلیک پیدا کرد و دنبال کرد میشه خیلی راحت تر از قبل به بهترینای کار و موضوعات زندگیت وصل شد و به مراتب ساده تر پیشرفت کرد میشه بی صدا خوبی کرد و خوبی دید میشه کمتر تنها بود میشه بیشتر کنار هم بود.وقتی قرنطینه شد من موندم و این دنیا و این چند تیکه فلز که میون این روزای سخت بهترین رفقام بودن وقتی که سعی میکردم با توی خونه موندن و رعایت کردن زندگی رو به قبل برگردونم که بتونم باز هم عزیزانم رو ببینم . شاید دوران من جذابیت دوران قبل رو نداره ولی وقتی واقعیت کابوس میشه ما پناهی داریم که زمان طاعون و وبا وجود نداشته اگر این دنیا نبود اگر این تیکه فلز ها نبودن گذروندن این دوران به مراتب سخت تر بود.چجوری میشد انتظار رسیدن جواب نامه رو وقتی توی پیک کرونا بودیم و چندماهی از عزیزانمون خبر نداشتیم رو تحمل کرد؟چجوری میشه صدها روز توی خونه با واقعیت تنها موند ؟چجوری میشه ماه ها از کار و تحصیل عقب افتاد؟ما میتونیم با یه اشاره کنار هم باشیم با چند تا کلیک درس بخونیم صدای ادمایی که نمیشناسیم و میشناسیم رو بشنویم و صدای خودمونو به دنیا برسونیم.مطمئنم روزی خواهد رسید که ادم ها به ما خواهند خندید که چنین دنیای محدودی داشتیم وقتی میتونن برای هم غذایی که درست میکنن رو بفرستن و بوی نوزاد تازه بدنیا اومده رو برایم هم بفرستن و یا به شکل دیگری از مجازیت هزاران کیلومتر رو دور بزنن و عزیزانشون رو در اغوش بگیرن یا ذوقی که با دیدن دوست قدیمیشون داشتن رو سیو کنن.شاید ما اخرین نسل هایی باشیم که هنوز میدونن واقعیت چیه و چه تفاوتی با مجازیت داره و روزی خواهد رسید که دیگه جایی برای واقعیت روی این کره خاکی نخواهد بود ولی من خیلی خوشحالم که این روزای سخت رو توی این دوران میگذرونم. توی عصری که درسته واقعیت اونقدر ها معنی نداره ولی میشه کابوسهای واقعی رو دور زد و یواشکی زندگی کرد.