در اوایل دهه ۳۰ میلادی، «کاپیتالیسم» به تشنج افتاد. اسم این تشنج رو «رکود بزرگ» (Great Depression) گذاشتند. ماجرای رکود بزرگ از اواسط سال ۱۹۲۸ میلادی شروع میشه و با فروپاشی بازار سهام آمریکا در سال ۱۹۲۹ شدت میگیره. شوک فروپاشی بازار سهام، مردم رو ترغیب به بیرون کشیدن سپردهشون از بانکها و نگهداری پول نقد میکنه. نگهداری پول نقد به کاهش تقاضا برای کالا و خدمات کسبوکارها میانجامه. تقاضای کمتر به معنای درآمد کمتر برای کسبوکارهاست و درآمد کمتر برای کسبوکارها به معنای فشار به بانکهاییه که به این کسبوکارها وام دادن. در نتیجه بانکها به طور زنجیرهوار ورشکست میشن و جریان وام و اعتباردهی به کسبوکارها مختل میشه.
نکته جالبی که درباره رکود بزرگ وجود داره نگاه «اقتصاددانها» و «سیاستگذاران اقتصادی» به پدیده رکود اقتصادیه. در اون زمان دیدگاه رایج این بود که ورشکستگی بنگاههای اقتصادی یک پدیده طبیعیه. رکود اقتصادی به معنای تنبیه کسبوکارهاییه که در تخمین تقاضای آتی مشتریان برای کالای تولیدی سرمایهگذاریهاشون اشتباه کردن. در این بین «جوزف شومپتر»، اقتصاددان معروف نوآوری، در اون زمان گفته بود که رکود اقتصادی رو نباید به چشم «معضل» نگاه کنیم و دنبال مهار کردنش باشیم، چرا که رکود نوعی فرآیند تطبیق افراد و کسبوکارها با واقعیتهاست و اگر رکود رو به تعویق بندازیم بذر بحران بزرگتری در آینده کاشته میشه. اقتصاددان معروف دیگری که نظر مشابهی در اوایل رکود بزرگ داشت، فردریش فون هایک بود که در کتاب «تولید و قیمتها» (۱۹۳۱) نوشت: "تنها راه پایداری که تمام منابع موجود [اقتصاد] رو مشغول به کار کنیم، اینه که همهچیز رو به زمان بسپاریم تا ساختار تولید رو به آرامی [با واقعیتهای جدید] انطباق بده."
این نگاه که به «انحلالگرایی» (Liquidationism) معروفه، بین سیاستمداران هم رایج بوده (اگرچه مشخص نیس که این نگاه رو از اقتصاددانهایی مثل هایک و شومپتر الهام گرفتن یا نه). «هربرت هووِر»، رئیس جمهور آمریکای رکود بزرگ، سالها بعد در خاطراتش نوشت که در دولتش گروه بیتفاوتی به رهبری وزیر خزانهداری، «اندرو ملون»، بودند که میگفتند باید همهچیز رو به حال خودش رها کرد. رکود سموم بدن اقتصاد رو دفع میکنه و منابع اقتصادی رو از دست افراد نابلد به افراد بلدهکار بازتخصیص میده.
همچنین گفته میشه که دیدگاه «انحلالگرایی» در دولت وقت فرانسه هم رایج و غالب بوده. فرانسویها خاطره تلخی از تورم شدید دهه ۲۰ میلادی داشتن و به همین خاطر میترسیدن که سیاستهای انبساطی به نابسامانی ختم بشه. از نظر فرانسویهای اون زمان، رکود بزرگ خودش محصول خلق بیش از حد پول و اعتبار بانکهای مرکزی در دهه ۲۰ میلادی بوده که به تشویق سفتهبازی شدید در بازار سهام انجامیده و زمینهی انفجار بازار سهام رو مهیا کرد. در نتیجه بهتره که اجازه بدیم کسبوکارهای بدهکاری که ریسک زیادی کردن ورشکست بشن (این دیدگاه فرانسوی خیلی شبیه نظریه چرخه تجاری مکتب اتریشه که مکانیسم نوسانهای ادواری اقتصاد رو توضیح میده).
گفته میشه که کشورهایی که «استاندارد طلا» رو سریعتر منحل کردن و در نتیجهش نرخ ارزشون رو تضعیف کردن، با سرعت بیشتری از رکود بزرگ خارج شدن. در این بین، «ژاپن» و «اسکاندیناوی» پیشتاز بودند. در عین حال، فرانسهای که دیدگاه بیتفاوتِ "همهچی رو به حال خودش رها کن" داشت و دیرتر از بقیهی کشورها استاندارد طلا رو منحل کرد، با سرعت کندتری از بحران خارج شد:
همین مسئله رو در بین کشورهای آمریکای لاتین هم شاهد هستیم. کشورهایی که سیاست پولی و مالی فعالتری اجرا کردن (مثل مکزیک و برزیل)، با سرعت بیشتری از رکود خارج شدن. این کشورها با راهاندازی بانکهای دولتی، نظام مالیشون رو توسعه دادن. نقطه مقابلش «کوبا» هست که در اون زمان بانک مرکزی نداشت و پولش هم به دلار آمریکا متصل (peg) بود. در نتیجه توان سیاستگذاری پولی و مالی نداشت و در مهار رکود از خودش انفعال نشون داد. در نتیجه صنایعش منقبض شد و با سرعت کندی از رکود بیرون اومد.