حکایت تلاش برای آزادی گویی مرز نمیشناسد و این درس را باسکرویل به جهانمیان آموخته است؛ استاد تاریخی که گویی متوجه کاستی روایات تاریخی شده بود و با خون خود صفحه تازهای به تاریخ بشریت اضافه کرد: «برای آزادی بجنگ، حتی اگر سرزمین تو نباشد».
«ما را ز سر بریده میترسانی؟» در ادبیات سیاسی ایران بسیار کاربرد دارد و به مضمون ایستادگی استعمال میشود. اما کم پیش آمده که مصرعی پیشین آن یادآوری شود؛ مصرعی که شاعری ناشناس برای مانایی حماسه سیصد گل سرخ و یک گل «نصرانی» سروده است.
هوارد کانکلین باسکرویل زاده 10 آوریل 1885 میلادی که در شهر نورث پلات ایالت نبراسکا دیده به جهان گشود. او در جوانی رهسپار دانشگاه پرینستون شد و در رشته الهیات فارغالتحصیل گشت.
ماجرای عزیمت وی به ایران با دعوت دکتر ویلسون آغاز میشود. چندی است که موسسات خیریه و مذهبی آمریکایی در ایران چند مدرسه و بیمارستان تاسیس کردهاند و از باسکرویل جوان دعوت میشود که برای تدریس در مدرسه مموریال(پروین کنونی) به تبریز برود.
باسکرویل ابتدا به تدریس تاریخ عمومی پرداخت و اندکی بعد با پیشنهاد دانشآموزان، به آموزش حقوق بینالملل پرداخت. کمتر از یکسال از حضور باسکرویل در تبریز میگذشت که ایران در دامگه حادثه قرار گرفت. محمد علی شاه عناد خویش با مشروطه را هویدا ساخت و کلنل لیاخوف روس، قلب نوباوه دموکراسی ایرانی را به توپ بست.
اعتراضها نسبت به اقدام شاه و همچنین حمایت از مشروطه در اکثر شهرهای ایران شدت یافت اما حال و هوای تبریز با شهرهای دیگر دگرگون بود. تبریز در حقیقت گلوگاه اتصال فرهنگی ایران با غرب محسوب میشد و از سویی به سبب سنت حضور ولایت عهد در تبریز، اهمیت سیاسی دوچندانی در سپهر سیاسی وقت ایران داشته است.
بدین سبب خشم «سایه خدا» بیش از هر شهری گریبانگیر تبریز شد و برای سرکوب مجاهدان تبریزی، لشکری مجهز به توپ و مسلسل از مراغه، قراجه داغ، قزوین و همدان به تبریز گسیل ساخت. چهار ماه تبریز را محاصره کردند. پایداری تبریزیان با وجود تلفات بسیار اما همچنان ادامه داشت.
اندکی پس از آغاز لشکرکشی شاه به تبریز، سکنسولهای دُوَل خارجی از شاه خواهان کنار گذاشتن سهمیه آرد جهت حفظ جان شهروندان خارجی ساکن تبریز شدند اما شاه در مقام مخالفت برخاست و دستور داد که تمامی اتباع خارجی بایستی از تبریز خارج شوند اما شهروندان خارجی چنین نکردند. وانگهی آنان بنا به دستور دولتهای مطبوعشان، از دخالت در قضایای ایران منع شدند.
حال و هوای شهر بر باسکرویل جوان اثر گذاشته بود و وی را دچار تحولات درونی ساخته بود. صادق صادقزاده شفق، از شاگردان باسکرویل که نقش مترجمی او را بر عهده داشت بیان میکند: «او همواره تکرار میکرد که نمیتواند آرام بنشیند و از پنجره کلاس مردم گرسنه شهر را تماشا کند که برای حقوق خود میجنگند».
اما با ترور سید حسن شریفزاده- دوست هوارد- او نیز تصمیم میگیرد که به جرگه مجاهدان بپیوندد. وی به سبب آموزشهای نظامی که در آمریکا دیده بود، جمعی قریب به 150 نفر از شاگردان خویش را گرد آورد؛ شاگردانی که قریب به اتفاق از توانگران و دارایان تبریز بودند. باسکرویل گروه خویش را «فوج نجات» نامید. به سبب آنکه مدرسه مموریال فضای مناسب برای مشق نظام نداشت و هم آنکه دکتر ویلسون مطابق فرمان سرکنسول از فعالیت باسکرویل رضایت نداشت، او محل مشق را حیاط مسجد ارگ تعیین نمود.
به هر روی سرکنسول از فعالیتهای باسکرویل در تبریز با خبر شد. در آن زمان تقریبا 350 نفر به عضویت گروه فوج در آمده بودند. در روزی که هم نمایندگان مجلس و هم سردار و سالار ملی در حیاط مسجد مشغول نظاره تمرین گروه فوج بودند، سرکنسول به مسجد ارگ آمد. او قاطعانه به باسکرویل اعلام کرد که به سبب تمرد از قوانین آمریکا مجازات خواهد شد. اما باسکرویل قویا از اقدام خود دفاع کرد. روایتی است که او با پس دادن پاسپورت خویش به همسر سرکنسول، گفت: «تنها فرق من با این مردم زادگاهم است و این فرق بزرگی نیست».
در این میان، فرماندهان و نمایندگان هر کدام تلاشی برای منصرف ساختن باسکرویل انجام دادند اما افاقه نکرد. مدتی گذشت وباسکرویل به آموزش نظامی پرداخت اما هر چه زمان میگذشت از اعتماد ستارخان به گروه فوج کاسته میشد. بیش از همه به واسطه خامی باسکرویل جوان در جنگ و فنون نظامی سبب ریزش اعتبار فوج شد و افرادی که پیرامون او به مشق نظام میپرداختند به 150 نفر ریزش پیدا کرد.
پیش از آغاز نبرد عام غازان در قره آغاج، او به اعضای کروه دستور داد که در شهربانی گرد آیند. پیش از آن عدهای برای دریافت توپه به سوی ستارخان روانه ساخت اما سردار ملی دست رد به خواهش آنان زد و بیان کرد: «میروید آمریکایی را بکشتن میدهید و توپ را را بدشمن گزارده میگریزید». چنین بود که ستارخان چندان با فوج تبریز همراهی نکرد وانگهی این عدم همراهی خللی در انگیزه اعضای گروه وارد نساخت.
علویزاده از مجاهدان گروه فوج بیان میکند که در ساعا ابتدایی نیمهشب تنها یازده نفر به محل موعود آمدند: «... دیگران یا خودشان ترسیده یا پس گزاردند. یا مادران و پدرانشان چون از آن آهنگ باسکرویل آگاهی میداشتند جلو پسران خود را گرفتند». اما اندکی بعد گروههای دیگر به باسکرویل پیوستند.
علویزاده روایت میکند که گروه منتظر آمدن سردار بودهاند و قرار هجوم به یک ساعت پیش از دمیدن صبح بوده است. اما چون سردار دیر به اردوگاه آمد، آنان پس از روشنایی صبح عازم قره آغاج شدند. در آغاز نبرد با قزاقان، باسکرویل پیش از همه گام بر میداشت و با آغاز آتش دشمن، وی مجروح شد: « حاجی آقا من تیر خوردم». و این آخرین کلام باسکرویل به شفق بود و پس از آن جان داد.
باسکرویل به نوعی با بیتجربگی خویش، گروهی را به کشتن داد اما مرگ او سبب شد که دولتهای بیگانه دیگر به بهانه در خطر بودن جان اتباعشان در تبریز، دستور به اتمام محاصره بدهند. طی مذاکرات سفرای روس و انگلیس به مدت شش روز آتشبس اعلام شد تا آذوقه برای مردم ارسال گردد.
مردم تبریز اما برای باسکرویل پس از کشته شدن وی در راه آزادی و مشروطیت سنگ تمام گذاشتند. کنسول وقت بریتانیا در تبریز خبر از برگزاری یک تشییع جنازه تاثیرگذار و پر از ماتم آن هم در اوج گرسنگی و جنگ خبر میدهد: «که در چنین بستر داغی از تعصب دینی اسلامی در تبریز کاملا بیسابقه بود». در مزار او، سید حسن تقیزاده در رسای مرگ او چنین گفت: «آمریکای جوان، باسکرویل جوان را فدای مشروطه جوان ایران کرد».
انجمن تبریز به دنبال آن بود که مالیهای برای مادرش فراهم آورد و به آمریکا ارسال کنند اما با مخالفت دکتر وانیمان آمریکایی روبهرو شد. او پیشنهاد داد که تفنگ باسکرویل را با حک کردن نامش و به انضمام پرچم ایران و تصویری از گروه فوج تبریز برایشان بفرستند. پنج روز بعد، ستار خان تلگرافی را برای والدیند باسکرویل بدین شرح ارسال کرد: «ایران در غم از دست رفتن پسر عزیزتان در راه آزادی سوگوار است و ما قسم میخوریم که ایرانِ آینده همواره از او چون لافایت، در تاریخ به بزرگی یاد خواهد کرد و به مزار شریف او احترام خواهد گذاشت».
اما جریان تقدیر از باسکرویل تنها محدود به شرحهای مذکور نیست. پس از پیروزی مشروطهخواهان، زنان تبریزی فرشی منقش به عکس باسکرویل بافتند و برای والدین او ارسال کردند اما به واسطه جنگ جهانی اول هیچگاه به دست او نرسید. در مدرسه مموریال نیز تالاری به نام او نامگذاری شد. عارف قزوینی نیز در رسای مرگ او چنین سروده است:
ای محترم مدافع حریت عباد
وی قائد شجاع و هوادار عدل و داد
کرد پی سعادت ایران فدای جان
پاینده باد نام تو، روحت همیشه شاد
و این قطعه بر روی سنگ قبر او در گورستان آمریکاییهای تبریز ثبت شد. همچنان توسط عدهای ناشناس قبر او توسط گل تزیین میشود.
در دوران معاصر نیز، مجسمه نیمتنهای از او در سال 1383 ساخته شد و توسط سید محمد خاتمی در خانه مشروطه تبریز پردهبرداری شد. با وجود برخی از انتقادها، مردم تبریز از این اقدام استقبال کردند. در زیر این نیمتنه حک شده: «هوارد سی. باسکرویل. او یک وطنپرست، یک تاریخساز بود».
در نهایت از باسکرویل در اذهان این ترجیعبند باقی مانده است:
سیصد گل سرخ، یک گل نصرانی
ما را ز سر بریده میترسانی؟
ما گر ز سر بریده میترسیدیم
در محفل عشاق نمیرقصیدیم
برای مطالب بیشتر میتوانید به کانال تلگرامی قجرتایمز مراجعه کنید:
https://t.me/qajar_times