«فرصتها چون ابر بهاری در گذرند» و این جمله در خصوص فرصتهای اصلاحات در ایران نیز به شدت قابل حس است. دوگانه اصلاح یا انقلاب در یکی از بزنگاههای تاریخی به وجود آمد و عدهلی از جوانان ناامید، انقلاب را انتخاب و گویی انتحار کردند. اما چرا انقلاب و چرا اصلاح چنان خریداری نداشت؟
به گزارش ایسنا- منطقه خراسان، از قضا پایهگذاران دو گروه سازمان مجاهدین خلق و سازمان چریکهای فدایی خلق ایران از اعضای جوان و پرکار جبهه ملی بودهاند، اما در وهلهای از تاریخ به چنین گمانی رسیدند که دیگر فعالیت سیاسی و مدنی برای رسیدن به اهداف و رهایی از کژیهای رژیم پهلوی کار ساز نیست.
آنان با توجه به وقایع جهان و ایران، گمان کردند که با کاربت اسلحه و مشی چریکی میتوان قدرت پوشالی شاه -البته به زعم خود را- نابود کرده و آرمانها و اهداف برابریخواهانه خویش را محقق سازند. اما در رسیدن به برداشت چنینی جوانان جبهه ملی و امیدوار به اصلاح، چه عواملی و چه تصمیمهایی دخیل بوده است؟
15 خرداد 42 و کشتار خونین مردم معترض به دستگیری امام خمینی، عامل اصلی گرایش محمد حنیفنژاد و سعید محسن به مبارزه مسلحانه اعلام شد. اتفاقی که پس از ذشت حدود یکسال از استعفای علی امینی و سقوط «امید» به اصلاح رخ داد.
با روی کار آمدن دولت جان اف. کندی در آمریکا، دکترین او برای مبارزه با شیوع کمونیسم تغییرات لیبرالی است. این دکترین شامل حال تهران نیز شد و با فشار رئیس جمهور آمریکا، شاه اعلام کرد که به زودی یک انتخابات «آزاد» در ایران برگزار خواهد شد. امری که نشان میداد تا آن لحظه ایران شاهد انتخابات آزاد نبوده است.
اتخاذ چنین تصمیمی از سوی شاه، اپوزوسیون داخل کشور را به تکاپو انداخت. از حزب توده اندک رمقی باقی مانده بود و اکثریت رهبران و کادر مرکزی آن یا در زندان بودند و یا اینکه برای ادامه فعالیت به خارج از کشور عزیمت کرده بودند. تنها امیدی که بود ازآن «جبهه ملی»، یادگار دوران مصدقالسلطنه است.
پس از کودتای 28 مرداد اما جبهه ملی و یاران باقیمانده تلاشی برای بازسازی و مرور روندهای منجر به کودتای 28 مرداد نداشتند. وانگهی تصمیم جدید شاه آنان را به سرافت انداخت که دوباره گرد هم آیند. اتفاقی که به تعبیر منوچهر صفا، ناشی از به مشام رسیدن بوی «کباب انتخابات آزاد» بوده است. چنین وضعیتی و نیاز به بازگشت دوباره جبهه ملی به سپهر سیاسی ایران، از سوی افرادی نظیر خلیل ملکی احساس میشد.
بحرانهای اقتصادی و فشار آمریکا شاه را بر سر یک دوراهی قرار داد. اجرای سیاستهای لیبرالی و گشایش فضای آزادی در ایران تنها از عهده دو گروه بر میآید: گروه امینی که از قضا طرحی برای اصلاحات داشتند و جبهه ملی که فاقد هرگونه استراتژی برای اصلاحات اما صاحب پایگاه اجتماعی قدرتمند بودند.
علی امینی پیش از این سفیر ایران در آمریکا بوده و خود را به دموکراتها و کندی نزدیک ساخته بود. دارای مدرک دکترای رشته اقتصاد و حقوق از فرانسه که با ساختارهای قدرت در ایران آشنا بوده و از سویی در قرارداد کنسرسیوم نفتی پس از کودتای 28 مرداد نقشی فعال داشته است.
جبهه ملی در آن زمان به واسطه مرد خوشنام در حصر احمدآباد پشتیبانی اجتماعی گسترده داشت و از سویی هر روز بر قدرت جنبش دانشجوییاش افزوده میشد. وانگهی جبهه ملی فاقد هرگونه طرح و استراتژی برای اداره کشور بود.
در این شرایط جبهه ملی با وجود روابط نیکو امینی با واشینگتن، توانایی تحمیل خود به شاه را داشته اما بنا به شرایط مذکور، آمریکاییها برای پیشبرد دکترین خود امینی را برگزیدند. او نقل میکند که شاه به طور رسمی بیان میکند که امینی یک گزینه تحمیلی است: «... و گفت خب برای شما که بد نشد. گفتم آقا برای من بد نشده آبروی مملکت رفته. یک شاه مملکتی که میگه من نمیخواستم دکتر امینی را، کندی گفت من قبول کردم...».
امینی در حقیقت برای ایجاد «اصلاحات» اساسی در نظام زمینداری کشور، ایجاد فضای باز و وادارساختن شاه به سلطنت و نه حکومت روی کار میآید. او فضای پس از کودتای 28 مرداد را درک کرده و ایجاد «امید» دوباره را در میان جوانان زنده کند: « خب نظر من واقعا این بود که بعد از مصدقالسلطنه و سقوطش و این آتمسفری که بوجود آمده باید سعی کنیم که این جوانان مایوس را یک مقداری در ایشان امید ایجاد بکنیم».
امینی هنگام روی کارآمدن توافقاتی با شاه انجام میدهد. افرادی نظیر عطالله خسروانی، حسین ارسنجانی و نورالدین الموتی را به کابینه بگمارد و از سویی ارتش و ساواک را به شاه واگذارد. پس از انتصاب امینی در اردیبهشت 40، شاه به همراه فرح دیبا و پسر تازهمولودشان تهران را به مقصد نروژ ترک میکند.
امینی پیش از شروع رسمی کابینه، به دیدار اعضای جبهه ملی میرود و اعلام میکند که با جبهه ملی دشمنی ندارد. از سویی خواهان برانداختن رژیم همچون مصدق نیست. به گمان او اکنون با توجه به رشد درآمدهای نفتی، بهترین فرصت برای سرجانشاندن شاه است. او هیچگاه از برنامه اصلاحات ارضی خود دست نخواهد کشید و به جبهه ملی هشدار داد که اگر شاه بتواند کشتی آنان را غرق کند، ناگزیر جبهه ملی نیز با او غرق خواهد شد.
او در این دیدار به اعضای جبهه ملی هشدار داد که وضعیت وخیم اقتصادی فعلی تنها به نفع شاه است و در این شرایط به دو دلیل توانایی برگزاری انتخابات مجلس را ندارد، هم ملاکان بزرگ طرفدار شاه با حمایت عمال او به مجلس راه پیدا خواهند کرد و هم با این اوضاع اقتصادی همچون مصدق قدرت برگزاری انتخابات را نخواهد داشت.
اولین ثمره روی کار آمدن امینی و ایجاد فضای باز، میتینگ جبهه ملی در 28 اردیبهشت بود. گزارشها از این قرار است که در این میتینگ بالغ بر 80 تا 100 هزار نفر شرکت داشتهاند. تا آن زمان که روزنامهها و جراید جرئت نام بردن از جبهه ملی نداشتند، اکنون برای تهییه خبر سر از پا نمیشناختند.
اما جبهه ملی چندان حامی امینی نبود. آنها به سبب حضور امینی در کنسرسیوم نفتی او را متهم به عامل انگلیس میکردند، نسبت فامیلی او با قوام را مایه ننگ میدانستند و روابط او با آمریکا نیز باعث بدبینی و ظن به او میشد. از سویی در هنگام انتصاب او به نخستوزیری شاه مجلس ملی را منحل کرده بود تا امینی بتواند به راحتی طرح خود برای اصلاحات عرضی را به پیش ببرد.
جبهه ملی با وجود تفاهم در جلسه محرمانه با امینی و دریافت امتیازاتی نظیر فعالیت آزادانه اما یکصدا به مخالفت با امینی پرداختند. آنها خواستار برگزاری هرچه سریعتر انتخابات آزاد بودند و اصلاحات ارضی را با توجه به «فئودالی» نبودن ایران، بیمورد میدانستند.
برداشت جبهه ملی از فئودالی نبودن جامعه ایران اتفاقی میمون بوده اما مسئلهد اصلی اصلاحات ارضی خارجسازی زمین از دست دولت بوده که به واسطه ایجاد طبقه حامی، با توجه با منافع به گروههایی اهدا میشد. وانگهی امینی در جلسه محرمانه با آنان در خصوص عدم توانایی در برگزاری انتخابات اتمام حجت کرده بود اما جبهه ملی از روی اصول غیرواقعگرایانه خود همچون دوران مصدق کوتاه نمیآمد.
وانگهی نهضت آزادی که به سبب اختلاف بین مرحوم بازرگان و مرحوم یدالله سحابی در سال 1340 تشکیل شده بود، رویکردی مخالف با جبهه ملی اتخاذ کرده و رویکرد حمایت از امینی را در دستور کار قرار داد.
لطفالله میثمی در خصوص این تضاد چنین میگوید: « تحلیل نهضتیها این بود که جبهه ملی، به جناح انگلیس نزدیک شده و دنبالهروی تیمور بختیار و به احتمال زیاد، شاپور بختیار شده است و به همین دلیل، با امینی درگیر شده است. در حالی که به نظر نهضتیها، امینی محیط آزادی ایجاد کرده بود و شعار آزادی و امکانات بیشتری میداد و نباید با او برخورد تندی میشد».
جبهه ملی در یک بهمن 1340 اما در دام شاه و استبدادیون افتاد. پیش از این دو دانشجوی دانشگاه تهران به واسطه فعالیتهای سیاسی دستگیر میشود. مسئلهای که میتوان آن را به وسیله دولت حل و فصل کرد.
پیشتر جبهه ملی در 14 آذر با انتشار بیانیهای با عنوان «قم فاستقم» به دنبال سقوط کابینه و برگزاری انتخابات آزاد بوده است. سرتاسر تهران این اعلامیهها پخش شد و حتی بیژن جزنی و سعید محسن، دو بناینگذار گروههای چریکی بعد نیز دستگیر شدند. با فشارهای فراوان به جبهه ملی برگزاری تظاهرات لغو شد.
اما در یک بهمن ماجرا متفاوتتر بود. همه چیز بسیار سریع رخ داد و کنترل ماجرا از دست سایر گروههای اپوزوسیون خارج شد. این بار خبر از دعوت مردمی نبود بلکه توده اصلی تظاهرات از قدرت تشکیلاتی جبهه ملی مایه میگیرد.
برگزاری تظاهرات در دانشگاه موجب حضور نیروی نظامی در دانشگاه شد و باری دیگر پس از 16 آذر 32، پای نظامیان به دانشگاه باز میشود. چتربازها و کماندوها بر خلاف قانون منع ورود نظامیان که پس از حوادث 16 آذر تصویب شد به داخل دانشگاه هجوم بردند.
پس از این حوادث امینی بیانهای منتشر ساخته و با صراحت اعلام کرد که او دستور هجوم به دانشگاه را نداده است و با کنایه و اشاره غیر مستقیم، روشن ساخت که شاهنشاه چنین دستوری را داده است.
از میان خاطرات نقلشده، نقش محمد علی خنجی و مسعود حجازی در ترتیب دادن اعتصاب یک بهمن روشن است. حتی حجازی چند روز چیش از اعتصاب از سوی شهربانی دستگیر میشود وانگهی جهت برپایی اعتراضات از زندان آزاد میشود.
میثمی میگوید که پس تعطیلی دانشگاه- از بهمن 40 تا فروردین 41- بحثها در خصوص شبهات اتفاقات آذرماه و بهمنها میان دانشجویان بالاگرفته بود: « بعد از عید سال 41 که دانشگاه باز شد، دامنه اختلاف نظر، در میان دانشجوها هم وسعت پیدا کرد. بچهها در مورد تاریخ اول بهمن و 16 آذر و اینکه چرا از میان کسانی که دستگیر شدند، خنجی و حجازی آزاد شدند و چرا بچههای جبهه ملی را زندانی کردند، سوال کردند؛ ولی نماینده جبهه ملی، بانجمالملک و دکتر عبده و یکی دیگر مشورت کرده بود. .. ولی آنها پاسخی ندادند».
جزنی در خصوص وقایع اول بهمن سال 40 میگوید: «یک جناح مرتجع با همکاری و کارگردانی دارودسته خنجی مدارس را به تظاهرات کشاندند و پای دانشگاه را به میان آورده و شدت عمل نیروهای مسلح که از قبل آماده این برخورد شده بودند، تظاهرات را به خون کشید. ضایعات و شدت برخورد این واقعه برای سقوط یک نخستوزیر مستمسک خوبی بود...»
با این شرایط، جبهه ملی کاری کرده بود که شاه و استبدادیون هرگز قادر به انجام آن نبودند. تضعیف امینی اصلاحگر توسط اپوزوسیون و مخالفین شاه. شاه از این شرایط کمال استفاده را برد و توانست اطمینان خاطر کندی را در خصوص پیشبرد اصلاحات مدنظر آمریکا را کسب کرده و از این نظر دیگر نیازی به امینی نبود. آمریکا گویی متوجه شد که با شرایط جدید، امینی توانایی اداره کشور را ندارد.
در نتیجه ضعف تحلیلی، قضاوتهای نادرست، فقدان رهبری قاطع و عدم دموکراسی درونی جبهه ملی به سوی یک شکست اجتنابناپذیر حرکت میکند. جبهه ملی تحلیلهای درستی از وقایع ندارد. خلیل ملکی هشدار داده بود که شکست امینی به دست شاه، نه تنها به نابودی اپوزوسیون دموکراتیک، بلکه به برقراری یک «دیکتاتوری» فاشیستی میانجامد.
اما امینی در تاریخ 27 تیر 1341 به واسطه اختلاف با شاه بر سر کاهش بودجه نظامی استعفا کرد. محاسبات او بدینگونه بود که آمریکاییها از او حمایت خواهند کرد و او باری دیگر بر سر کار خواهد آمد اما همانطور که پیشتر گفته شد، از اوضاع وقت ایران، آمریکاییها ناتوانی امینی را دریافتند و گزینه شاه برای پیشبرد اهداف خود مناسبتر بود.
پس از سقوط امینی، شاه حتی به جبهه ملی پیشنهاد میدهد که دو گزینه برای نخستوزیری پیشنهاد کنند که البته هر دو گزینه رد میشوند. این بار علم، نوکر شاه به وزارت میرسد. شاه برای تغییر وضعیت اجتماعی و رفع خطرهایی نظیر امینی و مصدق، کارت «انقلاب سفید» را رونمایی میکند.
انقلاب سفید و ایجاد خردهمالکیتها، دیگر شاه را نماد فئودالیسم در نشان نمیداد و دستکم برای مدتی طبقه کارگران حامی شاه شدند. مسائل دیگر نظیر اصلاحات در قانون انتخابات و اهدای حق رای و وکالت به زنان، بافتار جامعه را تغییر میدهد.
از سویی ایجاد روابط حسنه با شوروی، صدای معترض خارجی نزدیک را خاموش میکند. این وضعیت به شدت حزب توده و جبهه ملی را گیج کرده وبه انفعال کشاند. جبهه ملی که از دوره امینی به این سو فاقد یک برنامه جامع جهت مبارزه کشور بوده، در زمان به رفراندوم گذاشتن انقلاب سفید نیز کاری از پیش نمیبرد.
جبهه ملی تنها به انتشار یک بیانیه که بیشتر در خصوص کمبود آزادی در کشور و دیکتاتوری بوده و تنها در انتها از مردم خواسته که به انقلاب سفید «نه» بگویند، بسنده میکند.
کشتار بیرحمانه 15 خرداد و شهادت بین 5 تا 6 هزار نفر که در اعتراض به انقلاب سفید و مسائل دیگر رخ داد، چیزی جز سیاست انفعال و گیجی نبوده است. چنین فضایی سبب شد که امثال جزنی، حنیفنژاد و محسن به این نتیجه برسند که بایستی راه جدیدی جست.
جبهه ملی تا مدتها دچار سرگشتگی بودو از تحلیل درست ماجرا باز مانده بود. در جلسه شورای مرکزی مهرماه 1342 و پس از کشتار 15 خرداد، چنین مبحثی مطرح میشود: ... رژیم ظاهرا مدعی انجام کارها و اصلاحاتی است که ما همواره در نظر داشتهایم، و میخواستیم انجام دهیم: آن آرمانهای مترقیای که ظاهرا مورد قبول همه است. مسالهای که هنوز باقی مانده این است که شاه بایستی سلطنت کند و نه حکومت؛ وظیفه دیگری که هنوز در پیش داریم و رژیم نمیتواند مدعی تحقق آن باشد، برقراری آزادی است...».
نهضت آزادی هم در این شرایط دست کمی از دیگر جریانهای سیاسی ندارد. عبدالرضا نیکبین از موسسان سازمان مجاهدین خلق از ضعفهای نهضت آزادی در تحلیل شرایط و ارائه راهبرد میگوید: « ما در فضایی که از یک سو خلا سیاسی و از سوی دیگر کمبود اطلاعات داشتیم، وارد جریان مبارزه شدیم. به خصوص 15 خرداد ضربه سنگینی به ما وارد کرد و به شدت از آن متاثر بودیم. ما متآثر از همین فضا تصمیم به نقد نهضت گرفتیم. اولین نقد ما این بود که نهضت آزادی( نه فقط آن زمان که همین الان هم) یک باشگاه است نه یک حزب... دومین مساله تعلیمات نهضت بود... نهضت تحلیل مشخصی نسبت به اوضاع داخلی و جهانی نداشت... ما خواهان یک ایدئولوژی بودیم که تحلیل ما را سشکل بدهد. نهضت دادههای اولیه مشخصی نداشت که بر اساس آن استراتژی و تاکتیک خود را مشخص کند...».
در نهایت نیکبین و تعدادی دیگر از جوانانی که دغدغهای جز آزادی و قانون نداشتند، دست به اسلحه بردند. شاید سرنوشت شوم آنان به دست افرادی رقم خورده که در شرایط درست، تحلیلی درست نداشته و با از دست دادن فرصتهای حیاتی در شرایطی که تجربه تاریخی نیز موجود است، اشتباه بزرگان خود را دوباره تکرار میکنند.
منابع:
خاطرات سیاسی خلیل ملکی، شرکت سهامی انتشار، پاییز 1368
اقتصاد سیاسی ایران، دکتر همایون کاتوزیان، نشر مرکز، نشر مرکز
سازندگی آدینه، ضمیمه روز جمعه روزنامه سازندگی، شماره 126
از نهضت آزادی تا مجاهدین، لطفالله میثمی، انتشارات صمدیه، زمستان 1380
پروژه تاریخ شفاهی ایران دانشگاه آکسفورد، حبیب لاجوردی، جلد اول