بعد از وقوع انقلاب اکتبر در همسایگی شمالی ایران، دلسپردگان ایرانی و فرنگی، تلاشهای عملی و نظری مختلفی برای کمونیستیساختن ایران انجام دادند و هر بار و با هر تفسیر خاصی، با ناکامی و شکست روبهرو شدند. یکی از بدویترین تلاشهای کمونیستهای جوان ایرانی و قفقازی، جمهوری شوروی گیلان است که به واسطه عدم پشتیبانی پدرخوانده، ضعف تئوریک کارگزاران آن و برآمدن رضاخان، خیلی زود جوانمرگ شد. این نوشتار بر آن است که جمهوریخواهی جنبش جنگل، چه در بعد نظر و چه در بعد عمل را مطمح نظر قرار دهد و به شکلی اجمالی بدان بپردازد.
برخورد نزدیک
اولین تماس رسمی بلشویکها و جنبش جنگل و میرزا کوچکخان، در اردیبهشت 1299 در انزلی صورت گرفت. شهری که بلشویکها به واسطه تعقیب نیروهای «سفید» به رهبری ژنرال دنیکین، بدان وارد و چنین، سبب عقبنشینی انگلیسیها از انزلی و رشت شدند. بلشویکها در بدایت امر با عقبراندن بریتانیا از گیلان، به هدف خود دست یافته اما در گام دوم و برای ایجاد «جبهه شرقی انقلاب جهانی»، به دنبال ارتباطگیری با جنگلیها بودند. بلشویکها چندان با میرزا ناآشنا نبودند؛ بلشویکهای قفقاز و ترکستان رویه ضد انگلیسی وی را میستودند، اقدامات او را از نظرگاه اهداف تبلیغاتی مهم میدانستند و میرزا را «سوسیالیست آشوبگری» میپنداشتند که نظر و عمل وی، در پیوند با کمونیسم بود.
میرزا نیز، به دلایلی، مایل به همکاری با بلشویکها بود و یا آنکه متمایل شد. احساناللهخان، بزرگ جناح چپ جنبش در خاطرات خویش ذکر میکند که میرزا در ارتباطگیری با بلشویکها و حتی همکاری نطامی در راستای عقبرانی انگلیسیها از منطقه، مردد بود و پیشنهادهای وی را مدام رد میکرد. گریگور یقیکیان نیز تمایل میرزا به سمت بلشویکها را از سر ناگزیری و جلوگیری از قدرتیافتن جناح چپ و به ویژه حزب عدالت، بیان کرده است. در هر حال، کوچکخان به دیدار با دریادار فئودور راسکولنیکف راضی شد. پیش از حرکت به سمت بلشویکها، در رشت از انقلاب اکتبر با عبارت «نور خیرهکننده» یاد کرد که مردم ایران برای زندهنگهداشتن این روشنایی، بایستی در مسیر اتحاد با شوروی قرار گیرند.
مذاکرات روز اول میرزا و راسکولنیکف به سبب تفاوتهای بنیادی، بینتیجه ماند. میرزا، مخالف تبلیغ عقاید کمونیستی در گیلان بود و آن را با روحیه مذهبی مردم منطقه در تضاد میدانست؛ از سویی طرف بلشویک نیز تداوم عقاید و باورهای کنونی مردم را زمینهساز تسلط مجدد انگلیسیها میدانستند. مذاکرات در خرداد با حضور سرگو اورژونیکیدزه، انقلابی شهیر گرجی به شکل سهنفره تداوم یافت و در نهایت، توافق طرفین، منجر به شکلگیری جمهوری شوروی گیلان شد. در این توافق، بر موارد زیر تأکید شده بود: اجرانشدن اصول کمونیسم، تأسیس جمهوری انقلابی موقت، تأسیس مجلس منتخب مردم پس از ورود به تهران و دخالتنکردن روسها در امور ایران. در 14 خرداد، میرزا در رشت ظهور جمهوری گیلان را اعلام کرد و در بیانیه رسمی خویش، اصول سلطنت را، که در سالهای قبل خود را حامی آن میداسنت، ملغی اعلام کرد و کمیته انقلاب سرخ را، مشابه بلشویکی آن و با استعمال لغات مخصوص خود مانند کمیسر به جای وزیر، برپا کرد.
پیش به سوی انقلابات شرقی
همانطور که اشاره شد، ارتباطگیری بلشویکها و میرزا، امری اتفاقی یا خودجوش نبود؛ بلکه طرح و نقشهای در پس آن بود که پس از بینالملل سوم ریخته شده بود. شوروی، جبهه انقلابات غرب را با ارسال ارتش سرخ به لهستان کلید زده بود و از طرفی دیگر، برای آغاز این امر در شرق، چشم به ایران دوخته بود. این مسئله در تلگراف ارسالی میرزا به لنین به چشم میآید که در آن، کوچکخان اعلام کرد: «به زودی تمام دنیا با یگانه نظام ایدهآل انترناسیونال سوم اداره خواهد شد» که مراد از آن، شکلگیری انقلابات جهانی از طریق احزاب کمونیست سرتاسر جهان با کمک نیروهای ارتش سرخ بود.
میرزا، بیش از هر چیزی، یک فرد مورد وثوق جامعه بود؛ نه تئوریپرداز بود و نه استراتژیست اما میانجیگر زبردستی بود و میتوانست میان گروههای مختلف، ائتلاف و همبستگیهای موقت ایجاد کند. جنبش پیش از حضور بلشویکها در حال مرگ بود اما اکنون به حالی دیگر درآمده بود؛ کوچکخان اکنون در مرکز جمهوری گیلان قرار داشت اما دیگر توانایی میانجیگری پیشین را نداشت، چپهای غوغاسالار، با کمک پدرخواندههای روس، دست بالا را داشتند. مفاد قرارداد، یکییکی در حال نقضشدن بود. جناح جپ و به خصوص حزب عدالت، آزادانه مرام اشتراکی را تبلیغ میکرد و به ستیز با دین و مذهب روی آورده بود. علاوه بر این، جناح چپ خواستار اصلاحات ارضی به نفع خلق بود؛ مسئلهای که میرزا از ابتدا با آن سر عناد داشت اما اکنون، جناح چپ به دنبال ایجاد آن بود. اما در تیر 1299، با حضور آوتیس میکائیلیان، پازل بلشویکها برای کمونیستیسازی ایران تکمیل شد. وی آمده بود تا برنامه بینالملل سوم را با کمک احساناللهخان، به اجرا بگذارد.
در اردیبهشت و خرداد 1299، در کنگرههای منطقهای بلشویکها، بحث در خصوص ایران بسیار گرم بود؛ میکائیلیان به دنبال پیادهسازی اصول لنینی برای دستیابی به انقلاب کمونیستی بود اما حیدرخان عمواوغلی، با توسل به پیشاسرمایهداریبودن ایران و همچنین قدرت مذهب در این جامعه، دستیابی به انقلاب با شیوه لنین را غیر ممکن میدانست. این کنگرهها در نهایت نظریات میکائیلیان را تصویب نمود. تئوری میکائیلیان به اجمال بر چهار پایه استوار بود: انقلاب ایران بایستی با رهبری حزب کمونیست صورت بگیرد، انقلاب بایستی با رهبری حزب کمونیست، به طور میانبر از فئودالیسم به کمونیسم برسد، انقلاب ارضی بایستی بدون توجه به پیامدهای آن به فوریت انجام شود و در نهایت، تمام اقدامات انقلاب ایران بایستی در راستای فرامین لنینی صورت پذیرد.
این موارد با حضور میکائیلیان در ایران و برگزاری نخستین کمگره حزب عدالت، موبهمو به فاز اجرایی درآمد. حزب عدالت خود را به حزب کمونیست ایران تغییر نام داد و در این حزب، تصمیم گرفته شد که میرزا از جمهوری کنار بگذارد. این تصمیم، در 9 تیر اعلام و میرزا نیز به نشانه اعتراض به فومن رفت. کمیته انقلابی، مالکیت عمومی اعلام کرد و تلاشهایی برای انجام فرامین لنینی صورت داد؛ من جمله آ؛از اصلاحات ارضی، پرداخت اجارهبهای منازل به خزانه دولت، جاروکشی خیابانها توسط اشراف، غارت منازل اعیان برای ازبینرفتن آثار سرمایهداری و جشنگرفتن زادروز لنین. این اعمال بیش از آنکه رنگ موفقیت به خود ببینند، بیشتر مسبب گرایش مردم، به ویژه روحانیون و تجار، به سمت انگلیس و دولت شاهنشاهی شد. وصف اوضاع گیلانِ تحت حاکمیت سرخ در نامههای میرزا آمده است: «اکنون سه ماه و نیم است که زمام انقلاب در دست شماهاست. گیلان وسیع و پرنعمت به صورتی در آمده که از تهیه معاشش عاجز است... هزاران نفر از ترش غارت و کشتهشدن و ننگ ناموس در جادههای قزوین و جنگلهای گیلان آوارهاند...». معالوصف، چپهای ایرانی در آستانه اولین شکست خود بودند.
حیدرخان و پایان جمهوری
با نمایانشدن افقهای شکست نظریات میکائیلیان در گیلان، کنگره منطقهای شهریور در باکو، گرایش به سمت نظریات حیدرخان پیدا کرد. حیدرخان، بر اقتصاد پیشاسرمایهداری ایران، نقش روحانیون و مذهب در این جامعه و همچنین چنبره فئودالها بر دولت در ایران، بیشتر از آنکه به سوی انقلاب کمونیستی در حرکت باشد، در حال گامبرداشتن به سمت انقلاب ملی است. نظرات متعادلتر حیدرخان و توجه وی به نیروهای مترقی جامعه ایرانی که سبب اتحاد آنان برای انقلاب میشد، موجب شد که در مهر 1299، وی به عنوان دبیر حزب کمونیست ایران، انتخاب شود.
این انتخاب هرچند سبب شد که آشتی دوباره به حاکمیت جمهوری بازگردد، اما جمهوری اینبار توخالیتر از گذشته بود. نقش روسها در جمهوری دوم گیلان که به مرداد 1300 تشکیل شده بود، کمرنگتر از گذشته بود و بازگشت میرزا به قدرت نیز، بیتکلیفی را بر جمهوری استوار کرد.جمهوری دیگر نه سرخ بود و نه آنکه دیگر داعیه ایراندوستی داشت؛ مولود تناقضی بزرگ بود که هرگز نتوانست به شکلی پایدار دست پیدا کند.
از طرف دیگر، شوروی متنبه شده بود که صرفاً بایستی به استقرار سوسیالیسم در مرزهای خود راضی باشد و ایده انقلاب جهانی چندان موفقیتی به بار نخواهد آورد. آنان به دنبال برآمدن سرمایهداری در ایران بودند که پس از آن، جامعه ایرانی به سمت انقلاب کمونیستی حرکت کند. این کشور با دو عهدنامه با دولتین ایران و بریتانیا، مواضع خود را با دو کشور درگیر در گیلان تقویت کرد و چنین، دست از حمایت از جنبش برداشت. شوروی سود خود را از ماجرای گیلان کرده بود و حالا به دنبال خروج از این مهلکه بود. در طرف دیگر نیز، پس از تهدیدهای احساناللهخان در اواخر سال 1299 مبنی بر تصرف تهران، اکنون رضاخانِ در قدرت، به دنبال برچیدن بساط آنان بود و درنهایت نیز، در مهر 1300، رضاخان، مرگ جمهوری شوروی گیلان را رقم زد.
جان کلام آنکه جمهوری شوروی گیلان، نتیجه اعتماد میرزا به بلشویکهای قفقازی بود؛ میرزا زاهدتر از آن بود که بتواند این جنبش را به سرانجامی برساند و بلشویکهای جوان، به دنبال تحققبخشیدن به ایدههای لنین در سرزمینی دیگر بودند. بلشویکهای قفقازی، در گام نخست و بدون درکی از ساختار جامعه ایرانی، به شکلی همهجانبه به دنبال برپایی جامعه کمونیستی در آن بودند که پس از 3 ماه، شکست را به چشم خود دیدند و پس از آن، با آنکه مشی معتدلتری اتخاذ کردند، عدم پشتیبانی پدرخوانده روس و ظهور رضاخان، عمر جمهوری سرخ را در ایران، بسیار کوتاه ساخت.