ریحــــــــان
ریحــــــــان
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

ما قدر نشناس‌ها

الان ساعت 2:19 بامداد هست و کلمه‌ای فکرم رو به خودش مشغول کرده.
واژه‌ی زمان.
ابتدا بگم که این کلمه‌ در زبان فارسی از واژه‌ی زروان ریشه گیری شده که نام خدای زمان در ایران باستان بوده.
علم فیزیک میگه:زمان آن چیزی است که ساعت نمایش مي‌دهد.
(همون ساعت و دقیقه و ثانیه‌ی خودمون)
تصمیم گرفتم از دیدگاه دانشمندان و فلاسفه دور بشم و زمان رو از دیدگاه یک انسان خواب آلود بنویسم که چون فکرش درگیر یک واژه‌ی چهار حرفیه خوابش نمیبره.
*زمان*
زمان از دید من همون عُمره.
گذر زمان هم همون گذر عُمره.
واژه‌ی عُمر در زبان فارسی به معنی مدت زندگی و حیات هست.
و خب این همون معنی زمان هست فقط به طور شخصی‌سازی شده.
زمان من عمر من هست و زمان تو عمر تو.
و این یعنی یک *م مالکیت* باید در انتهای کلمه‌ی زمان بیاریم که بشود زمانم.
خب به طور کلی مالکیت در متون فقهی و غیر فقهی به این شکل تعریف شده:رابطه ای است که بین شخص و اشیاء مادی تصور شده و قانون آن را معتبر شناخته و به مالک حق می دهد که انتفاعات ممکنه را از آن ببرد و کسی نتواند از عمل او جلوگیری کند.
این یعنی ما برای دارایی‌های مادی‌ که مالکیت اون رو داریم حق و حقوقی داریم و به راحتی ازش نمی‌گذریم.
اصلا بیاید این موضوع رو بزرگ نکنیم و به اسباب بازی‌های کودکیمون فکر کنیم.
اسباب بازی‌هایی که مالکیت آنها به عهده‌ی ما بود و ما به سادگی از این موضوع نمی‌گذشتیم.
مثلا اگر دختر دایی یا دختر عموی کوچکم به من می‌گفت عروسکت را برای دو روز به من امانت بده لیستی از شرط و شروط را جلوی پایش میگذاشتم و شاید هم با توجه به سابقه‌ی نه چندان خوبش در امانتداری رضایت نمیدادم.
از موضوع دور نشویم.
عُموم ما انسان‌ها در موضوعات مادی عملکردمان مشابه همین داستان عروسک است.
ولی در موضوعاتی همچون زمان و عمر... متاسفانه باید بگویم خیر اینچنین نیست.
شرط میبندم اگر زمان هم یک شیء مادی بود که ما مالکیت آن را عهده دار بودیم حتما برایش ارزش بسیار بیشتری قائل بودیم.
فی‌الحال ما مالک زمانی هستیم که گویا ارزشی در زندگی‌مان ندارد.
برای قرض دادن زمانمان به دیگری شرط و شروطی نداریم.
اتلاف زمانمان ما را رنج نمیدهد.
زمانمان را به چیزها و کسانی اختصاص میدهیم که موجب از دست دادن آن زمان است و بالعکس زمانمان را به کسانی هدیه نمی‌کنیم که در ازای آن به ما ارزشی بیافزایند.
اکنون به این باور دارم که زمانِ‌من از من دلگیر است، همچون عروسک گوسفندی که در کودکی به دختر بچه‌ی دیگری امانت دادم و با دماغی پاره تحویلش گرفتم.
حالا ساعت 3:26 بامداد است و به نوشتن پایان میدهم.
هنوز دقیق نمیدانم این یک ساعت و هفت دقیقه‌ای که مشغول نوشتن این متن بودم ارزش اختصاص دادن زمانم را داشته یا نه.
و البته هنوز جواب یکی از سوالاتم را نیافتم،اینکه آیا می‌شود زمان را هم گم کرد؟
ولی در هرصورت برای امشب فکرم به اندازه‌ی کافی خالیست.

با شعری از جناب سهراب سپهری به نوشتن پایان میدهم تا در اندیشه‌ی خودم انسان امانتداری برای زمانتان بوده باشم.

لحظه ها می گذرد
آنچه بگذشت ، نمی آید باز
قصه ای هست که هرگز دیگر
نتواند شد آغاز


مالکیتعمرزمان
به نیکی گرای و میازار کَس . .?
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید