نباشد زِ من یادی هرگز چنین
که آسوده خواهد بُوَد بر زمین
ز دیو و ددان در آسایش است
ز اقبال خویش در آرامش است
مباشد مرا لحظه ای بی گزند
رها هر چه دیو ز سیم و ز بند
به پیکارم هر بار آید یکی
به تحقیر برآید سپس دیگری
چنین بخت شوم را نخوام دگر
نباشد مرا بر لب حرفی دگر
Raha66✍️