لحظه ای بنگر مرا نگران ام نگران
اگر این حال من است وای به حال دگران
مستانه می خندم ولی کارد رسیده به استخوان
کاش بود کسی که گویمش قصه های سحر گهان
شانه ای محتاجم بهر اشک های بی کران
بیا که بی تو نیست مرا این زمستان را تاب و توان
آری بنگر مرا...