عبدالواحید احمدی
عبدالواحید احمدی
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

غم جدایی ???

چند وقتی بود که میخواستم برای تو درد این قلبی را
که شکستی و رفتی بنویسم اما
تا میخواستم بنویسم قطره های اشکم بر رویکاغذ میریخت و نمی توانستم آنچه را
که میخواهم بر روی صفحه کاغذ خیس بنویسم.
حالا دیگر یک قطره اشک نیز در چشمانم نمانده و
همان قلب شکسته ام تنها یادگار
از عشقت به جا مانده.قلبی که یک عالمه درد دارد ،
دردی که مدتهاست دامنگیرش شده است.
از آن لحظه ای که رفتی در غم عشقت سوختم و
با لحظه های تنهایی ساختم.
نمی توانستم از او که مدتها همدلم و همزبانم بود جدا شوم ، 
اما تو رفتی و تنها یک
قلب شکسته سهم من از این بازی عشق بود.
یک بازی تلخ که ای کاش آغاز نمیکردم
تا اینگونه در غم پایانش بنشینم.تو که میخواستی
روزی رهایم کنی و چشمان
بی گناهم را خیس کنی چرا با من آغاز کردی!
مگر این قلب بی طاقت و معصوم چه گناهی کرده بود!
گناهش این بود که عاشق شد و
تو را بیشتر از هر کسی ، از ته دل دوست داشت.
اینک که برای تو از بی وفایی هایت
مینویسم انگار آسمانم چشمانم دوباره ابری شده و در
قحطی اشک دوباره میخواهد ببارد!
اما من مینویسم.مینویسم که یک قلب را شکستی ،
و زندگی ام را تباه کردی.
کاش می دانستی چقدر دوستت داشتم ،
کاش می دانستی شب و روز به یادت بودم
و از غم دوری ات با چشمان خیس به خواب عاشقی می رفتم.
نمی دانی چه آرزوها و رویاهایی را با تو در دل داشتم.
می خواستم عاشقترین باشم ، برای تو بهترین باشم ،
یک رنگ بمانم و یک دل نیز از عشقت بمیرم.
آن زمان که با تو بودم کسی نام مرا صدا نمیکردم ،
همه به من میگفتند ((دیوانه)).
بله من دیوانه بودم ، یک دیوانه ساده دل.دیوانه ای که اینک تنهای تنهاست و از
غم جدایی ات روانی شده است.
این را بدان نه تو را نفرین کردم ، و نه
آرزوی خوشبختی برایت کردم.
این روزها خیلی احساس تنهایی میکنم ،
راستش را بخواهی هنوز دوستت دارم
اما دیگر دلم نمیخواهد حتی یک لحظه نیز با تو باشم.
خیلی دلم میخواهد فراموشت کنم اما نمی دانم چرا نمی توانم.
دلم برای لحظه های با تو بودن تنگ شده
و یاد آن لحظه ها قلب شکسته ام را میسوزاند.
و این بود سرنوشت من و تو! چه بگویم که
هر چه بگویم دلم بیشتر می سوزد .
هر چه نوشتم درد این قلب دیوانه من بود ،
نمیخواستم بنویسم از تو ،
اما قلبم نمیگذاشت.
بهانه میگرفت ، گریه می کرد ، میگفت بنویس تا بداند چه دردی دارم.
انگار دوباره کاغذم از قطره های اشکم خیس شده ،
دیگر قلمم بر روی کاغذ خیس نمی نویسد.
خواستم بنویسم که خیلی بی وفایی ??????❤️‍?❤️‍???
عبدالواحید احمدی   1397/11
چند وقتی بود که میخواستم برای تو درد این قلبی را که شکستی و رفتی بنویسم اما تا میخواستم بنویسم قطره های اشکم بر رویکاغذ میریخت و نمی توانستم آنچه را که میخواهم بر روی صفحه کاغذ خیس بنویسم. حالا دیگر یک قطره اشک نیز در چشمانم نمانده و همان قلب شکسته ام تنها یادگار از عشقت به جا مانده.قلبی که یک عالمه درد دارد ، دردی که مدتهاست دامنگیرش شده است. از آن لحظه ای که رفتی در غم عشقت سوختم و با لحظه های تنهایی ساختم. نمی توانستم از او که مدتها همدلم و همزبانم بود جدا شوم ، اما تو رفتی و تنها یک قلب شکسته سهم من از این بازی عشق بود. یک بازی تلخ که ای کاش آغاز نمیکردم تا اینگونه در غم پایانش بنشینم.تو که میخواستی روزی رهایم کنی و چشمان بی گناهم را خیس کنی چرا با من آغاز کردی! مگر این قلب بی طاقت و معصوم چه گناهی کرده بود! گناهش این بود که عاشق شد و تو را بیشتر از هر کسی ، از ته دل دوست داشت. اینک که برای تو از بی وفایی هایت مینویسم انگار آسمانم چشمانم دوباره ابری شده و در قحطی اشک دوباره میخواهد ببارد! اما من مینویسم.مینویسم که یک قلب را شکستی ، و زندگی ام را تباه کردی. کاش می دانستی چقدر دوستت داشتم ، کاش می دانستی شب و روز به یادت بودم و از غم دوری ات با چشمان خیس به خواب عاشقی می رفتم. نمی دانی چه آرزوها و رویاهایی را با تو در دل داشتم. می خواستم عاشقترین باشم ، برای تو بهترین باشم ، یک رنگ بمانم و یک دل نیز از عشقت بمیرم. آن زمان که با تو بودم کسی نام مرا صدا نمیکردم ، همه به من میگفتند ((دیوانه)). بله من دیوانه بودم ، یک دیوانه ساده دل.دیوانه ای که اینک تنهای تنهاست و از غم جدایی ات روانی شده است. این را بدان نه تو را نفرین کردم ، و نه آرزوی خوشبختی برایت کردم. این روزها خیلی احساس تنهایی میکنم ، راستش را بخواهی هنوز دوستت دارم اما دیگر دلم نمیخواهد حتی یک لحظه نیز با تو باشم. خیلی دلم میخواهد فراموشت کنم اما نمی دانم چرا نمی توانم. دلم برای لحظه های با تو بودن تنگ شده و یاد آن لحظه ها قلب شکسته ام را میسوزاند. و این بود سرنوشت من و تو! چه بگویم که هر چه بگویم دلم بیشتر می سوزد . هر چه نوشتم درد این قلب دیوانه من بود ، نمیخواستم بنویسم از تو ، اما قلبم نمیگذاشت. بهانه میگرفت ، گریه می کرد ، میگفت بنویس تا بداند چه دردی دارم. انگار دوباره کاغذم از قطره های اشکم خیس شده ، دیگر قلمم بر روی کاغذ خیس نمی نویسد. خواستم بنویسم که خیلی بی وفایی ??????❤️‍?❤️‍??? عبدالواحید احمدی   1397/11


احساس تنهاییغم
اونجـایه که دیدی حرفت ارزش نداره؛ حـرفت رو عـوض نڪـن،جاتـو عوض ڪـن?️
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید