اتاق را از همان اول میتوان به منظور مسافرت ساخت. چند تابلوی از دورههاو مکاتب مختلف نقاشی به دیوارهایش زد، یک ساعت پاندول دارآنتیک که سر ساعت کوکو-کوکو میکند روبروی در ورودی گذاشت و برای ساخت در از هنرمندان زبردستی که برای ساختن چیزی در ابعاد یک سرمهدان یک ماه وقت میگذارند دعوت کرد. اتاقی با منطق شهرهای توریستی که چیزهایی دارند که فقط به درد توریستها میخورد. نوازنده ویلنی که هر روز از ساعت یازده صبح تا سه بعدازظهر ۶ قطعه پنج دقیقهای را با یک استراحت نیم ساعته ۷ بار پشت سر هم مینوازد و عصرها جایش را به نوازنده ترومپت میدهد. مغازهای که مجسمه پینوکیو، صابون کادویی یا هرچیزی که دیدنش فقط یکیا نهایتا دو بار در زندگی کافیست میفروشد. میتوان هم اتاقی با منطق شهرهای غیر توریستی ساخت و به جای جذابیتی آنی و شدید ولی یکبار مصرف، به دنبال چیزهایی همه جانبهنگرتر از ترشح لحظهای دوپامین در مغز به خاطر حس شگفتی بود. اتاقی میسازم برای زندگی. عنوان را تغییر میدهم: سفر به درون اتاقی تخیل شده برای زندگی.
همانطور که گفتم من هیچ اتاقی ندارم. روزی جایی را اتاقم خواهم نامید که در آن احساس آرامش کنم. آرامش امری پیچیده و کاملا ذهنی و فردی است. یعنی برای هر آدمی متفاوت است و دو فرد در شرایط کاملا یکسان میتوانند تجربه متفاوتی از آرامش داشته باشند. یا دو نفر حالت آرامش را با ویژگیهای روانی متفاوتی توصبف کنند.آرامش را نه میتوان دقیق تعریف کرد و نه میتوان علتهایی به وجود آورنده یا از بین برندهاش را به دقت مشخص کرد. ولی به هر حال با هر تعریف و با هر عللی، میتوان راهها و معیارهایی برای سنجش آرامش مشخص کرد. مثلا میتوان گفت فلانتر بودن یک آدم نشان دهنده آرامش بیشتر آن است. بخش ازین فلانتر بودنها نمودهای فیزیکی هستند. مثلا وقتی آرامتر هستیم عضلاتمان کمتر منقبض هستند و نمود آرامش را میتوانیم در وضعیت فیزیکی بدن ببینیم.
پس بگذارید برای اولین قدم کلید چراغ را به همراه یک پریز برق برای شارژ موبایل و لپتاپ کنار رختخواب بگذارم. طوری که برای خاموشکردن چراغ یا زدن شارژرها به پریز نیازی به کش آوردن بدنم، یا خیزگرفتن و جستزدن و در نتیجه مشوشکردن این بدن نازنین نشوم. آرامش و ناآرامی هم از روان به سمت بدن میآید و خودش را در بود و نبود گرهها و انقباضهای عضلات نشان میدهد، هم از سمت بدن به روان میرود و کشآمدگی یا انقباضی نامطلوب میتواند موجب تجربه ناآرامی شود.
به معنای دقیق کلمه فرزند قرن بیست و یکم هستم و با هر صغری و کبریایی بود کار را از برق و شارژر و شروع کردم و احتمالاً با اینترنت پرسرعت و نامحدود، و به طور کلی فراهمکردن لوازم بزم تکنولوژیک ادامه خواهم داد.
از اینترنت و اینستاگرام و گوگل که پاسخهای پیشفرض این روزها به هر پرسشی، از پیداکردن پارتنر و ازدواج بگیر تا فروش محصولوبازاریابی و تفریحوسرگرمی هستند را که بگذریم، چه چیزی موجب آرامش میشود؟ آرامشی که در آن هیچ باری روی هیچکدام از عضلات و حتی هیچکدام از سلولهایم حس نکنم. چانهام شل باشد و تماس فکهایم بایکدیگر مثل دست پدر روی گلوی قاتل فرزندش نباشد. مثل دست عاشقی باشد که با فشاری کمی بیشتر از درگیرشدن پرزهای پشت دستش گلوی معشوقهاش را لمس میکند و با جریانی پاندولوار با دامنه حرکت سه انگشت بین گردن و چانه بالا و پایین میرود. پلکهایم برای باز و بسته شدن ضربه نزنند وفقط با یک حرکت والسگونه، چند دهم ثانیه آرامتر از پلک زدن معمولی بروند و آرامتر از آن برگردند.
این حال را نه تعداد لایکهای عکسم با فیلتر گوش سگی ایجاد نمیکند. و البته در چینین حالی مخفی کردن شوآف کتابی که خواندهام زیر «معرفی کتاب» فکر نمیکنم. گویا چنین حالی نه از آنجا میآید و نه به آنجا میرسد. و حتی چند روز دوری از اینترنت و گوشی میتواند ریشه یا میوه اجتناب ناپذیر چنین حالی باشد.
پریز را هرجای اتاق بگذارم فرقی ندارد. یک جایی همان اطراف، طبق اصول مهندسی که به بچههای هنرستانی یاد میدهند خوب است.