علی رئیسی
علی رئیسی
خواندن ۳ دقیقه·۶ سال پیش

520 کلمه درباره ی "اعتماد"

ما معمولا زمانی دوست داریم روی مدیر، همکار، دوست و افراد اطراف‌ مان در جامعه حساب کنیم که احساس آسیب‌پذیری می کنیم و برای کنترل و مدیریت اضطراب ناشی از این حس، به اعتماد نیاز داریم. وقتی اعتماد وجود داشته باشد، مسائل به خوبی پیش می رود. اما وقتی اعتماد گم می شود، روابط به مخاطره مواجه می شود.

تعریف اعتماد کار دشوار است. اما زمانی اعتماد وجود نداشته باشد، عدم حضور آن را به‌خوبی درک و احساس می کنیم. با نبود اعتماد، انرژی و سطح تعهد ما کاهش می یابد، درگیری درونی با خودمان پیدا می کنیم و نمی خواهیم و نمی توانیم با کسی که احساس می کنیم به ما آسیب‌زده یا رفتار بدی با ما داشته، همدل باشیم. در نتیجه روابط در بین افراد، خانواده، سازمان و جامعه سست و سطحی می شود.

اما مسأله اینجاست؛

می‌توانیم به همه افراد جامعه اعتماد کنیم؟ (بله) (نه‌ خیر!)

و چه کاری انجام شود(می‌توانیم انجام دهیم) تا بیشتر در جامعه به هم اعتماد کنیم؟

(مدتی قبل دو پرسش فوق را از دوستی دریافت نمودم که انگیز‌ه‌ای شد برای فکر کردن بیشتر و محصول نهایی، متنی است که هم‌اکنون خواننده‌ی آن هستید.)

در پاسخ به سوال اول به گونه‌ی غریزی، «بله» را انتخاب کردم. طبیعتا هرکسی با توجه به تجربه‌اش و گذشته‌اش در هر جامعه‌ای می تواند جوابی برای ارائه داشته باشد، حتی بیشتر از «بله و نه خیر».

اما پرسش دوم شرایط متفاوتی دارد و هر پاسخ دهنده‌ای را به زحمت خواهد انداخت (به فکر وامی‌دارد).

با مروری بر تجربیات خودم و اینکه تا حالا به چند نفر و در چه زمینه های اعتماد کرده‌ام، نتایج و پیامد‌های اعتمادم به افراد مختلف چگونه بوده است، سعی کردم به طریق دیگری به این چالش بپردازم:

در گذشته چه‌کسانی در چه مواردی به خود من اعتماد کرده اند؟ چه چیزی در وجودم دیده اند که با تکیه برآن به من اعتماد کرده اند و نتیجه‌ی این اعتماد برای شان چگونه بوده است؟

حالا می توانید حدس بزنید، کسی که از اعتماد کردن به من پشیمان نشده است، در مواجهه های بعد‌ی‌اش احتمال اینکه نه تنها به من، بلکه حتی به دیگر افراد جامعه اطمینان کند، خیلی بیشتر خواهد بود. و برعکس آن عده که از من اعتمادشکنی دیده اند، همین یک تجربه‌ی تلخ کافیست تا در اعتماد به افراد دیگر نیز تردید کنند. «کیست که یک اشتباه را دوبار مرتکب شود».

به همین سادگی بعد از یک تجربه‌ی بد و منفی نسبت به تمام افراد جامعه نگرش خام پیدا می‌کند و جالب تر از آن اینکه، این دقیقا همان چیزی است که «پیتر سنگه» در کتاب پنجمین فرمان از آن به نام تفکر نظام‌گرا (System thinking) یاد می کند به این مفهوم که یک اعتماد‌شکنی ساده از طرف ما صرف روی یک فرد تاثیر ندارد، بلکه به کل سیستم (جامعه) صدمه می زند. و نتیجه‌ي آن هم روشن و قابل تصور است: "جامعه‌ی که افراد آن به هم اعتماد ندارند"?

بنابراین یکی از نیروهای اساسی که دنیای ما را منسجم نگه‌می دارند، همین اعتماد است. اعتماد روابط افراد را مستحکم می کند و به آنها امکان می‌دهد با هم کار و زندگی کنند و احساس امنیت داشته باشند و خود را متعلق به جمع بدانند.

اگر مطلب و نظری در این مورد دارید، کامنت بگذارید.

ممنون

تعهد سازمانیتوسعه فردییادگیریتفکر سیستمیبرند شخصی
علاقمند به یادگیری. شروع من با ویرگول 7400ومین روز زندگی‌ام است.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید