RahimAgha
RahimAgha
خواندن ۵ دقیقه·۵ سال پیش

مریم جون

حدوداً 12 سال از اولین باری که پا به مطب مریم جون گذاشتم می گذرد. البته این اولین تجربه روان‌درمانی من نبود. قبل تر در دوران دانشگاه برای آنکه پس از سه ترم مشروط شدن اخراج نشوم مجبور شدم به مرکز مشاوره دانشگاه مراجعه کنم تا پس از چند جلسه مشاوره، مرکز نامه‌ای را برای حذف چند درس با نمره صفر به آموزش بدهد. تجربه بسیار بدی بود و آدم های کار نشناسی را ملاقات کردم.

این سابقه به اضافه برچسب ها و پیش داوریهایی که در مورد روانپزشکی و روان درمانی وجود داشت باعث شد تا مدتها بعد از شروع روان درمانی هم نه چندان اعتمادی به آن داشتم ونه جایی درمورد آن صحبت میکردم. هرچند امروز دوستان زیادی را دیده ام که برای مسایل یا مشکلات روحی خود اعتبار قایل هستند و در مواقع لزوم به مشاور یا پزشک مراجعه میکنند اما در آن سالها چنین چیزی رایج نبود.

چند نکته را از دیدگاه یک بیمار که این پروسه درمانی را طی کرده مهم میدانم:

علم است

بخش بزرگی از آنچه روانپزشکی به آن میپردازد در حیطه علم است به این معنی که بر اساس «روش علمی» به دست آمده در نتیجه چیزی نیست که بر سنگ نوشته شده باشد هر روز و بر اساس پژوهش های جدید و یافته های نو تغیر میکند و به روز می شود. مانند بسیاری دیگر از حیطه های علم بسیاری موضوعات هنوز جواب یا توضیح قانع کننده ندارد پس نمیتواند مانند دم مسیحا شعبده کند و حال بد را خوب کند.

هم مریض، هم دکتر

افراد زیادی را دیده ام که دایم به دنبال دکتر خوب هستند و شرط موفقیت در درمان را دکتر خوب میدانند. اما به نظر من این یک معادله ساده جمع است. یعنی نه تنها کیفیت دکتر مهم است کیفیت بیمار هم مهم است و حاصل جمع این دو باید از یک حد مشخص بالاتر باشد تا نتیجه قابل قبولی به دست آید؛ دکتر خوب با مریض بد ممکن است همان نتیجه ای را بگیرد که دکتر بد با مریض خوب. ارزیابی یک دکتر به عنوان بد یا خوب، کار و تخصص من نیست اما من به عنوان مریض یک تصویری از دکتر برای خودم میسازم که ممکن است هیچ تناسبی با سواد و مهارت دکتر نداشته باشد.

منظورم از مریض خوب این است که رویکرد تقابل با دکتر را کنار بگذاریم. دکتر بر اساس اطلاعاتی که ما میدهیم وضعیت ما را تحلیل می کند و بهترین کاری که مغز ما بلد است انجام بدهد دستکاری آگاهانه یا ناآگاهانه در این اطلاعات است. مثلاً من یکی از دردناک ترین تجربه های زندگیم را شاید بعد از 5 سال مراجعه به روانپزشک برای اولین بار مطرح کردم فقط به یک دلیل ساده؛ خجالت می‌کشیدم در مورد آن صحبت کنم. به نظرم تمام دوره درمان من به قبل و بعد از این تقسیم می شود.

درددل کردن و مشورت با رفقا میتواند تأثیرهای خوب یا بدی هم داشته باشد. بخش بزرگی از دوستان ما در محدوده سنی و سلیقه ای خود ما هستند و چه بسا در موضوعات مربوط به ما منافع احساسی داشته باشند و به نوعی بازتکرار خود ما هستند. تجربه شخصی من این است که جز در مواردی که آسیب دسته جمعی است مانند از دست دادن یک دوست مشترک همدردی با دوستان و صحبت با آنها هیچ کمکی نخواهد مثلاً تقریبا تمام مشکلات و مسایل مربوط به زندگی مشترک از موضوعاتی است که چنانچه جدی و آزار دهنده باشند باید فقط با مشاور یا پزشک مطرح شوند.

صندلی مطب مریم جون که وقتی منتظر بودم نوبت من بشود نگاهش می‌کردم و حرف هایم را مرتب می‌کردم
صندلی مطب مریم جون که وقتی منتظر بودم نوبت من بشود نگاهش می‌کردم و حرف هایم را مرتب می‌کردم

شیمی، شیمی، شیمی

در مشکلات بسیار شدید روحی معمولاً نیاز است تا به کمک دارو اندکی آرامش ایجا شود و زمان بگذرد. گذشت زمان فاکتور بسیار مهمی است تا بتوانیم تحلیل درستی از موضوع داشته باشیم. نباید از خوردن دارو در صورت لزوم ابایی داشته باشیم. داروخوردن دیگران را تحت هیچ شرایطی حتی در مورد دوستان نزدیک،نباید مسخره کرد یا با آن شوخی کرد. خوردن سیتالوپرام برای کنترل افسردگی از خوردن قرص سرماخوردگی عجیب‌تر نیست و هیچ چیز خنده داری در آن وجود ندارد. خندیدن به قرص سرماخوردگی ممکن است برای کسی آسیب جدی نداشته باشد ولی در مورد کسی که افسردگی داشته باشد موضوع به همین سادگی نیست.

مریم جون
رابطه من با مریم جون طبعاً خیلی عمیق شد و بالا و پایین زیاد داشت اما نکته مهمی که وجود دارد این است که در دوره ای طولانی که تقریباً به هیچ پدیده‌ای در عالم قلباً اعتماد نداشتم حتی به مریم جون، با اینهمه به او اعتماد کردم یعنی مثلاً میگفتم اصلاً به این حرف تو اعتقادی ندارم ولی باشه همین را قبول میکنم تا بتوانیم از این وضعیت عبور کنم. بالاخره نتیجه داد البته که هیچ وقت نباید تأثیر بخت و اقبال را کم در نظر گرفت.

مریم جون خیلی بیشتر از پزشک بود و هست. نمیتوانم بگویم عاشق اش شدم چرا که ارتباط ما صرفاً در یک کانسپت کنترل شده درمانی تعریف شده بود اما نمیتوانم بگویم عاشق اش نیستم.

من بر اثر اتفاق قایقی پیداکردم و قایق بانی و امروز که از آن سیاهی شب و از آن توفان ترسناک فقر و افسردگی شدید و از دست دادگی ها درآمدیم و در کنار ساحل بر زمین دراز کشیده‌ایم و به اشکال خیال انگیز ابرها در طلوع آفتاب نگاه میکنیم نه تنها عاشق این آدم هستم که ذره ذره تخته پاره های قایق و هرچیزی که در این راه دیده‌ایم و به آن چنگ زدیم برای ما معنا دارد و داستان ها با خود دارد.

از مجموعه خواب‌هایی که تصویر کرده ام و در مطب مریم جون می‌گذشته اند
از مجموعه خواب‌هایی که تصویر کرده ام و در مطب مریم جون می‌گذشته اند

شاید نزدیک به پنج ماه است که پروسه درمان به درخواست من مبنی بر اینکه احساس میکردم که دیگر بلوغ کافی برای روبرو شدن با مسایل به وجود آمده، پایان یافته است. در این مدت همدیگر را ندیده ایم ولی هر هفته ساعت 8 صبح یکشنبه هنوز دلم میخواهد با هم بنشینیم و گپ بزنیم. حرف‌هایی هست که برای هیچ کس نمیزده‌ام و نمیزنم حرف‌هایی است فقط برای مریم جون.



روان پزشکیروان درمانیمشاوره
طراح صنعتی که برنامه‌نویس شد اما هنوز شیفته یادگرفتن و ساختن چیزهای جدید
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید