Iliya
Iliya
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

یک دوم و نصفی!



همۀ ما از یک جنسیم؛خاک. از یک نقشیم؛انسان. از یک مبدأ، مسیر و مقصد. نور در مسیرمان ما را راهنمایی می کند. تاریکی ها از سایه هایی هستند که همان نور ها درست کرده اند و همان ها، مارا گم می کنند. به نرسیدن به هدف عادت کرده ایم و برایمان عادی است. اگر برسیم شگفت زده می شویم، اما وقتی هنوز در مسیر هستیم و نرسیده ایم، معمولی هستیم. آن نرسیدن است که طبیعی است؛ رسیدن عجیب است! در مسیر تکامل گام برمی داریم. مسیری که انتها دارد اما زمانِ رسیدن ندارد. زمین می خوریم، ضربه، غصه و شکست. اما اینها ایستگاه نیستند؛ اینها خودِ مسیر هستند. در رابطه با این سفر طولانی که نویسندۀ سفر نامه اش من نیستم بلکه خودتان هستید، ناگفته ها زیاد است و گفته ها در برابر آن چون قطره ای در برابر دریا. پس بگویم برایتان از دنیای خود. دنیایی پر از زیبایی که غم ها حسادت می کنند در برابرشان. زندگی ای از عشق نسبت به تمامی آدم ها و موجودات. پر از احساسات و آرزو هایی که می دانم روزی تحقق پیدا می کنند. مسیری پر از هدف های بزرگ و کوچک، دست یافته و نیافته. در زندگی خود قطعا اشتباهات داشتم، اما جبران پذیر، درد ها داشتم اما قابل درمان، سختی ها اما آسان پذیر. دنیایی رنگی، با آسمان آبی، و البته سه بعدی. کسانی را دارم که حواسشان همیشه به من بوده و هست. سرپناهی داشتم و دارم که همیشه امن بوده و هست. قلبی دارم که عاشق بوده و هست. عشق را موهبتی می دانم که خود به خود در دل آدمی چون جوانه ای از خاکِ دل بیرون می زند و دلیلی برای کاشته شدن و رشدش نداشته و ندارد. در طولِ مسیرِ سفرِ خود با آدم هایی بسیار شریف و نجیب آشنا شده ام و قطعا اینها تنها آشنایی من با همچین انسان هایی نخواهد بود. شاید از خیلی ها گذر کردم و رد شدم اما هنوز دل و یاد من در کنار آنها باقیست. اینکه چه کسی بودم، از کجا آمدم و چه کاره بودم به کنار، اینکه چه کسی، کجا و چه کاره هستم مهم است. از این خوشحالم که از گذشتۀ خودم در حال استفاده می کنم تا در آینده موفق باشم. موفقیت را سر لوحۀ کار خود قرار می دهم و خودم را در میان انبوهی از موفقیت ها می بینم.من همانی هستم که از مُشتی خاک درست شده، همان که انسانیت را گرامی داشته، همانی که سعی کرده دوستانی داشته باشد تا هم بیاموزد و هم یاد بگیرد. رفاقت را لازمۀ زندگی هرکس می دانم. چون رفیق یعنی دَم و همرفیق یعنی همدَم. رفیق یعنی دِل و همرفیق ، همدِل. رفیق یعنی راه، همرفیق همراه؛ و «هم» هایی که پایان ندارند.
اینهایی که عرض کردم، چِکیده ای از سفر من بود. من تا به الان یاد گرفتم که چطور زندگی کنم که مفید باشم و برایم منفعت داشته باشد. آن گونه زندگی می کنم که شادی ها و زیبایی ها، در برابر فریادِ غم ها و زشتی ها، آنگونه نعره می کشند که دیگر جایی برای سخن نمی ماند. آنگونه نگاه می کنم که کمتر کسی به آن شکل و از آن زاویه نگاه کرده. سعی می کنم سکوت کنم تا مبادا قانونِ طبیعت را زیر پا بگذارم. همیشه به نرسیدنِ همراه با موفقیت فکر کردم تا اگر نرسیدم، گِله نکنم، بلکه کورسوی امیدم را هنوز دارم. پس من، همانم که با تک تک لحظات زندگی اش کوشید به بقیه بفهماند من هنوز کامل نیستم؛ من، یک دوم و نصفی ام که به 1 فکر می کند!

حرف حساب
دلتون شاد!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید