بعضی ها برای همیشه می روند.
با دو حالت:
حالت یکم: فقط به فکر خودشان نیستند و به خاطرات و حس و حال پست احترام می گذارند و برای آیندگان هم احتمالا اگر ویرگول پابرجا بماند، پست ها را پاک نمی کنند.
حالت دوم: برخی ها چنان محو می شوند و اثری از خود برجای نمی گذارند که گویی از صحنه روزگار پاک شده شده اند! بقدری که ما فقط راضی می شویم حتی با وجود عدم فعالیت، فقط بدانیم حال فرد خوب است و نفس می کشد و هنوز زنده است!!! خوشبختانه اگر اشتباه نکنم تعداد دسته اول بیشتر هستند؛ البته امیدوارم!
یکسری ها هم خارج از این دسته بندی ها، برای جلب توجه و شاید ابزار وجود سرتیتر بزرگی مثل؛ آخرین پست من| پست خداحافظی| رفت بی برگشت| پایان من| ایستگاه آخر| و... میزنند.
که معمولا هم نمی روند و فقط دلشان می خواهد با قلب ضعیف دوستان خود بازی کنند و شاید جای پایشان را محکم تر کنند.
و آنقدر غیبت و رفتن خود را بزرگ جلوه می دهند که حد ندارد. باور کنید یا خیر رفتن هیچکس آنقدر سهمگین نیست.
به قول آقای درویش چنان فراموش خواهی شد که گویی هیچگاه نبوده ای!
روان نویس باشد یا نباشد چه فرقی میکند؟
به قول آقای پروکسیما من قلبا درک میکنم از دست دادن عزیزان چقدر دردناک است... اما هیچ حال بدی دائمی نیست.
ظاهر جمله ساده است اما معنایش عمیق. آدمها هم ممکن تا مدتی محدود ناراحت از نبودمان شوند اما بعدش تمام می شود.
یجورایی چون از دیده برفت از دل برفت هم صدق می کنه.
قانونی نانوشته هست که می گوید: گاهی افراد از رفتن حرف می زنند تا "نرو" و "بمان" را بشنوند.
چمدان دست گرفتن که بگویی نروم تو چرا سنگ شدی راه نشانم دادی؟
بعضی ها هم مثل روح سرگردان می شوند و همه چیز را میخوانند اما هیچ ردی از خود باقی نمی گذارند نه لایکی نه کامنتی. یا با حساب قبلی ادامه می دهند یا اکانت جدید. و امکان دارد اکانت فیک بسازند و با نام مستعار دیگری شروع به فعالیت کنند. دریغ از آنکه نحوه سخنوری هر فرد، حتی در قالب یک کامنت ساده مثل امضای شخصی، خاص است و به ندرت میشود نفهمید که آن شخص کیست! با همان هویت قبلی.
اگرچه به دنباله ی اینها خیلی ها دچار تحول می شوند و واقعا بعد از مدتی رفتن و بازگشتن، تبدیل به آدم جدیدی می شوند. و یحتمل درون مایه و محتوای پست هایشان هم تغییر می کند.
اما تجربه ثابت کرده اکثر آنها روزی دوباره برمیگردند.
حقیقت این است هرآدمی که میرود، تنها خودش نیست که میرود بلکه تکه ای از قلب ما را هم با خودش می برد.
برای همین است که آدمهایی که بیشترین درد از رفتن اطرافیان را کشیده اند، شکننده ترین احساسات را دارند اما از یک جایی به بعد دیگر پوستت کلفت می شود. مثل اسیری که آنقدر خنجر خورده باز درد می کشد اما تنش دیگر بی حس و سِّر شده است.
به قول آقای دادخواه؛ آنها که می روند آن بیرون حالشان بهتر است؟
ما که نمی دانیم اما امیدواریم که بهتر باشد. این سوال مثل این است که بپرسیم برق که میرود کجا می رود؟ اصلا آنها که میروند خودشان از این رفت راضی هستند؟
به نظر من هیچ رفتنی وجود ندارد که رضایت دو طرفه در پی داشته باشد.
حتی در جدایی های تلخی مثل طلاق بی شک حداقل ته دل یکی از آنها میل به ماندن و ساختن باوجود انکار، موجود هست. حتی اگر نباشد بعدا قطعا بوجود می آید با دلتنگی و یادآوری خاطرات و افسوس های بعدش ...
ما مسئول زاده می شویم. از همان روز اول زاده شدن، نسبت به والدین، خود، خدا و طبیعت و اطرافیان مسئولیم. هرچه بیشتر از مسئولیت فرار کنی خواه ناخواه گریبانت را خواهد گرفت.
پس چه بهتر که خودخواسته و آگاهانه مسئولیت پذیر باشیم و شانه زیر بار خالی نکنیم. آدم های بی مسئولیت حتی خودشان را هم گردن نمی گیرند! ما نسبت به کسانیکه دوستشان داریم و دوستمان دارند مسئولیم. نسبت به تک تک کسانی که کوچک ترین مراوده ای با آنها داشتیم. وقتی کسی سلام میدهد ما مسئول پاسخ دادن به آن سلام هستیم!
حال فکر کنید چه مسئولیت فوق العاده سنگینی داریم نسبت به حرف هایمان را می خوانند. اگر حس و حال خوب و انرژی گرفتند که حلالشان باد.
اما اگر کسی وایب منفی از پست و حرفها گرفت چه؟ حتی اگر آن نوشته واقعا غم دار نباشد.
اصلا چرا فرار از غم؟ مگر ما آدمها زاده نشدیم که غم بخوریم و درد بکشیم و در کنارش رشد کنیم و شادی را خلق کنیم. درد و رنج که به صورت خودکار هست. اما ما باید با پر کردن لیوان شادی از غم، کم و کمتر کنیم. برای همین حال خوبتو با من تقسیم کن با ایده ی دست انداز جلو آمد.
اما به قول آقای عمومی حال خوبتو با من تقسیم کن نه بدتو. گاهی پست هایی می بینم سراسر از روایت تلخ هستند اما تگ حال خوب زده اند؟!
زندگی کوزه ی آبی خنکی و رنگین است آب این کوزه گهی تلخ و گهی شیرین است.
هرکس باید قاضی خود باشد. ناظر و شاهد اعمال خود، ناظم و پلیس خود، مدیر و معلم خویش و بقول معلم کلاس سوم مبصر خود!
گاهی در قضاوت عملکرد خودم بی رحم می شوم و آنچنان به خود سخت می گیرم که ناعادلانه ترین حکم ها را برای خودم صادر می کنم.
بله درست فهمیدید؛ اولین دلیل همان رنج کشیدن از درد شدید و بغرنج کمالگرایی است.
به قول دست انداز عزیز شما که روان نویس هستید باید روان بنویسید.
راست می فرمایند اما راست ترش را بخواهید روان نویستان گاهی ترمز می برد و گاهی هم اصطکاکش زیاد می شود. مقاله ای نسبتا طولانی خوانده بودم از فرق بین کاملگرایی و کمالگرایی. شاید اگر توانستم میزان غلظتش را درمان کنم بعدا یادداشتی من باب این موضوع بریتان نگاشتم.
اما خلاصه بخواهم بگویم؛ کیکی را در نظر بگیرید با تزئین خامه و موز و توت فرنگی و گردو!!! اما تزئینات فقط روی یکی از لایه هایش است! فرد کاملگرا کیک را کامل می خواهد همانطور که از نامش پیداست. اما فرد کمالگرا فقط قسمت تزئین شده را میخواهد! بنده هم یک کمالگرام. دوستی میگفت کمالگرایی را باید فرصت و موهبت دانست که هرکسی به آن مبتلا نیست. تا حدودی هم درست است اما از یک جایی به بعد، سرعت گیر است. حتی شاید در مراحل شدید تر پنچری! کمالگرایی یعنی از هرچیز بهترینش را خواستن.
همان حس مسئولیتی که ابتدا گفتم. من فکر میکنم همینطوری هم زندگی و شرایط دشوار و سخت شده است ما هم اگر در تایم کوتاهی که مخاطب مهمان نوشته هایمان است به جای حال دادن حال بگیریم که دیگر هیچ! حتی ممکن است لزوما آن نوشته غم انگیز نباشد بلکه گوشه ای از راه و روش زندگی فردی را یا ذهنیتش نسبت به چیزی را کاملا عوض کند. مخصوصا وقتی که نفوذ کلام داشته باشی یا آذم های زیادی از شما حساب ببرند. و یا اینکه با افزایش تعداد دنبال کننده ها این مسئولیت بیشتر و سنگین تر هم میشود. مسئولیت جناب دست انداز بسی بالاست و همیشه هم دم از این وضع می زند و حق هم دارد؛ چراکه در عین بیان حقایق و صراحت کلام باید سنین و افکار مخاطبش را هم در نظر بگیرد. این مطلب درباره هرکسی که مخاطبان زیادی دارد صدق میکند. ایشون الگوی من هم هستند و افراد دیگری هم مثل من هستند. پس وقتی که شما راهی را می روید که چندین نفر هم راهتان را نظارت می کنند، باید محتاط تر هم باشید و حواس جمع عمل کنید. انقدری بگویم که با یک نوشته و یک کلام گاهی پای مرگ و زندگی هم به میان می آید.
چه مرگ هایی که با خواندن و شنیدن حرفی در عین نفس کشیدن همگی حداقل یکبار تجربه کرده ایم ...
اگرچه حقایق زندگی تلخ هستند، اگرچه زندگی همیشه گل و بلبل نیست، اگرچه انسان هایی هم باید باشند تا این چنین مسائلی را بررسی و بازگو کنند. اما گاهی تردید تمام وجودم را فرا می گیرد که آیا آن فرد من باید باشم؟
یاس؛ تو میخوای سلیقتو بخونی یا حقیقتو؟
اگر این قلم تند رفت چه؟ اگر شعله ی وجودم کسی را آتش کشید چه؟ این قلم دردها کشیده است، این خودکار درد می کند، جوهر این خودکار خون من است. به قول بزرگواری اکنون قلم شما اسلحه شماست.
بطوریکه دوست دارم پیش از انتشار پستی حتما اطلاعات معتبر از منابع موثق جمع آوری کنم و سپس تا حد امکان کتابی درباره همان موضوع بخوانم و با افراد متخصص در آن زمینه گپ و گفتی داشته باشم و بعد پس از ساده سازی و تخلیص و مرتب سازی، آن را منتشر کنم. این باز بر می گردد به کمالگرایی و حس مسئولیت. کسی که پست شما را برای خواندن انتخاب کرده وقت و انرژی ارزشمندش را صرف آن میکند و در صورت داشتن محتوای آموزنده و علمی آموزشی به شما اعتماد میکند.
اگرچه انسان هوشیار حتی بعد از شنیدن از مطمئن ترین افراد، باز باید پی صحت جویی و جست و جوی بیشتر و بیشتر باشد تا خودش مسئله را هضم و جذب کند. و پیشتر گفتم که فرآیند کتابخوانی من آهسته است و آن را در ذهنم حل میکنم.
همین می شود که مدت انتشار پست ها طولانی تر می شود.
البته باید مواظب بود که خواندن کتاب مرتبط، موجب گم شدن حرف و عقیده شخصی ما در لا به لایش نشود. شاید بهتر این است که اول مطلب خودمان را بنویسم و بعد از خواندن، منجسم و تخلیص شده ی مواردی را که متن کم دارد، اضافه کنیم یا جایی را اصلاح کنیم. نه اینک مغز و افکار خود را دو دستی تقدیم به نویسندگان کتاب یا کارگردان های فیلم کنیم. باید همه چیز را از منطق فیلتر ذهنی خود رد کنیم.
بله حتی گاهی بهترین مشوق ها، همان هایی که وقتی تهی از انگیزه و امیدواری می شوید به آغوش آنها پناه می برید، مشاوران و قوی ترین و شاد ترین آدمها چه از نوع ظاهری چه حقیقی، گاهی نیاز به عقب نشینی دارند. این عقب نشینی نه تنها نشانه ی ضعف نیست بلکه برای تازه سازی و رفرش شدن واجب است.
تا جایی که استاد بزرگ شاهین کلانتری می فرماید: تا زمان یکه دلتنگ نوشتن نشدی ننویس بگذار برای قلم بال بال بزنی ...
نمی دانم این جزو مراحل رشد محسوب میشود یا نه اما گاهی از عقب و با فاصله از بالا به پایین و پایین به بالا همه جانبه از همه زوایا لازم است به خود و عملکردمون امتیاز بدیم و در صورت عدم رضایت مدتی برویم و هربار قوی تر, غنی تر و پربار تر از قبل برگردیم. فلش بکی بزنیم و به بازنگری آنچه کردیم، آنچه حالا مشغول به آن هستیم و آنچه از خود در آینده میخواهیم، بنشینیم. و اطلاعات ذهنی خود را بروزرسانی کنیم. اگر ماشین را بدون رعایت اصول برانی گیرپاژ خواهی کرد پس بهتر است که اول آموزش ببینی و بعد مطالبی با کیفیت ارائه کنی.
به قول یاس مهم نیست که ببیننت به دید چی واسه تو فقط مهمه که فقط دیده شی(شنیده شی)
پر کار بودن به خیلی چیزا بستگی داره
مهم ترینش انگیزه است وقتی به اینده فک کنی کم کار میشی( البته برخی هم اتفاقا انگیزه میگیرند!)
وقتی خودت را گم می کنی چگونه می توانی به دیگران آدرس بدهی؟
اما به قول آقای وحید را من می نویسم تا از میان نوشته هایم خودم را پیدا کنم.
هزاران ایده برای نوشتن دارم که اگر همین لحظه شروع کنم, تا پایان عمرم بی وفقه بنویسم تمام نخواهد شد!! از عادت های خوبی که برای خودم ساخته ام این است که دست از نوشتن برنمیدارم. حتی اگر در ویرگول یا فضای دیگری نوشته هایم را منتشر نکنم، آنها را در دفتر مخصوص یا سر رسیدم می نگارم. ناگفته نماند چندین هزار نوشته هم در سر دارم. اما باید ترسید ... ترسید از روزی که باید جان به جانِ جان آفرین تسلیم کرد و و هنوز نوشته ها مکتوب نشده باشند. آنوقت زیر گور چه کسی خواهد فهمید چه نوشته هایی زیر خاک مدفن است؟
برعکس کسانی که در بیو خود می نویسند حرفی برای گفتن ندارم و امثالهم، من حرف ها برای گفتن دارم.
برخی ها دچار اختلال خودکامگی میوشوند توهم نجات دنیا را دارند. اما مسئله نجات نیست؛ هرکس موظف است از آنچه یاد دارد به دیگران بنوشاند و در حد وسع خود از تجربیات و دانسته هایش بگوید و بنویسد. نوشتن و نقاشی دو کاری است که حاضرم آنقدر انجام دهم تا بمیرم. تا جایی که یکی از وصیت ها یا حرف آخرم این است که اگر هر اتفاق غیرمنتظره ای برایم افتاد از آشنایانم کسی وارد اکانت ویرگولم شود خبر دهد که روان نویس دیگر تا ابد نخواهد بود. البته همه به این سرنوشت دچار خواهند شد اما ورق برای یکی زود میگذرد و برای یکی دیرتر. و حیرت آورترین مسئله درباره ی آن غیرقابل پیش بینی بودن زمان آن است!
شاید یکی دیگر از دلایلم برای کم نوشتن وقت گیری آن است از جایی که معمولا پست هایم طولانی هستند این مسئله پررنگ تر هم هست؛ آخر مسائل واقعا عمیق هستند و گاهی نمی شود با دو بند یا دو پاراگراف نوشتن حرف ها را گفت. چراکه باید علاوه بر نظر شخصی، از نطریه های موجود هم بنویسیم و نقل قول ها را هم بیاوریم. سرعت تایپم خوب است و من از عملکردم فعلا راضی هستم. اما قطعا باید سریعتر و بهتر هم شد.
هیچگاه نباید به سطح فعلی راضی شد. چراکه راه برای پیشرفت خود می بندیم.
اما با احتساب تحقیق و جست و جو، بعضا گفت وگو، مصاحبه با افراد متخصص یا دانا در اون زمینه، تماشای فیلم مرتبط، جمع آوری نقل قول و تصاویر مربوط و آهنگ ها، لینک ها، چینش کلمات و ویرایش و در نهایت طراحی ظاهری پست و طراحی کاور اصلی و ... همه و همه دست به دست هم می دهند تا انتشار پست های من به ساعت ها و روزها منجر بشود!
شاید این به همان کمالگرایی برمرگردد یا بطور طبیعی نوشتن یک پست سر و ته دار واقع انقدر زمانبر است! شاید هم سرعت من پایین است نمیدانم. اما هرکدام از اینها هم که هست، شک ندارم جناب دست انداز در این زمینه رقیبی ندارند! مخصوصا در آن مدت کوتاهی که مرتب هر شب پست می نوشتم این را لمس کردم.
وقتی که دانش آموز و دانشجو هم باشی اهمیت زمان چند برابر هم می شود. الخصوص سال های منتهی به دانشگاه که باید یک آزمون چالش برانگیز به نام کنکور را بدهی و تست و کلاس و و درس خواندن متمرکز! در این شرایط تک روی بی معنا میشود و تاحدودی باید تابع سیستم آموزشی و زمانبندی شان شوی. از طرفی دلت میخواهد که اینجا بنویسی و بخوانی، از طرفی هم میدانی همان تایم را اگر برای درس استفاده کنی میتوانی چند تست بیشتر بزنی یا پیشخوانی کنی و آزمون بدهی وغیره. و در عین حال دلت میماند پیش دوستان و نوشته هایشان در اینجا. اینکه بیایی و کمی پای حرف هایشان بنشینی. سابقه داشته ام که ماه امتحانات ترم یک و دوم نه تنها از ویرگول بلکه از تمام گوشی و شبکه هایش فاصله گرفتم. بارها به اینکه روزی تمام اکانت هایم را از همه جا حذف کنم فکر کرده ام. اما میدانم که در حد همان فکر است. آیا همه ی افکار عملی میشوند؟!
خودم یجا
دلم یجا
فکرم هزارجا
I THINK THERE FOR I AM :من فکر میکنم پس هستم
متاسفانه یا خوشبختانه ویرگول آنقدر برای من جذاب است( بهتر است بگویم آدمها و نوشته هایشان) که من وقتی وارد وادی آن میوشم در آن غرق می شوم و ممکن تا چندین روز یک کامنت، یک پست، یک حرف کاربر، مرا درگیر خود کند و به فکر فرو" تر" روم. و حقیقتا درس خواندن در این حالت بسی دشوار است. گاهی هم که فرافکنی و پرش فکری به سراغت میاید که بماند این قصه سر دراز دارد.
اینک این بود ماجرا و چرایی کم کاری. به بزرگی خودتان ببخشید :) شاید اینها موجه هستند و شاید هم نه. گاهی باید به تمام اینها و تنبلی پشت پا زد و ثابت کرد که از عوامل و شرایط سرسخت تر هستیم. کسی که شرایطش را داشته باشد و ننویسد واقعا در حق خود و دیگران ظلم کرده است. پیام ها و کامنت های دریافتی از دوستانت وقتی غایب هستی واقعا دلگرم کننده و مسرت آمیز است. وقتی میدانی در این آشفته بازار یکنفر از یک نقطه ی جهان به یادت و به فکرت است. از همه صبر و شکیبایی شما در مقابل توجیهات و دادگاه دفاعیه روان نویس سپاس گزارم. مطمئم که قاضی القضات عادل و بالغی هستید.
پس من وقتی نیستم دچار این هفت مورد شده ام معمولا رفته ام تا روی مطالعاتم کار کنم!
وقتی اینجا می نویسی زیر ذره بین هستی حضور و غیابت برای کسانی ملموس است. نقلی هست که می گوید: کسی که غیبتت برایش اهمیت نداشته باشد، حضورت هم برایش همین است :)
از زمان حضورم در ویرگول بیش از دو سال و چندماه میگذرد ... و هر روز که می گذرد بیشتر از پیدا کردن این پناهگاهی که این روزها بیشتر ملتهب شده است خوشحالم. بهترین دوستانم را مدیونش هستم و خواهم بود :)
حرف ما بسیار
وقت ما اندک
آسمان هم که بارانیست ...
چنان که نوشته ام، مینوسم، بگویید او خواهد نوشت ..
دوستار و ارادتمند شما؛ روان نویس
: حرفی، سخنی، نکته ای، نقدی هرچی بود بفرمایید گپ بزنیم سراپا گوشیم :)