گرگ که نه، از چوپان است که باید بترسی.
از گوسفندی که خاص و تک و سیاه رنگ است نباید دوری کنی؛ او خودش است.
از گوسفندی بترس که ذاتش سیاه است و لباسی سفید رنگ برای پوشش دهی ظاهر و فریب دادن پوشیده است.
چوپان، گله را چاق و فربه می کند و آنها را به بهترین و آبادترین دشت ها می برد تا به چوپانِ نیکخوی معروف شود.
اما وای به حال اینکه گوسفندان، به کیفیت علوفه ها و صداقتِ ساختگیِ چوپان، معترض شوند ... آن وقت نتیجه چیزی جز زودتر قربانی شدن و در نهایت کباب شدن نیست.
با وجود گوسفند بودن، گاهی مجبور میشوی دنبال خرها بروی نه چون گوسفندی؛ چون خر می تواند بهتر لگد پرت کند.
ای بخت پریشانِ ساده لوح، کاش زودتر بدانی که گرگ و چوپان هم دستند.
گرگ می گوید من آن ها را به رعب و وحشت می اندازم و تو آنگاه نقش ناجی را بازی کن!
آنگاه چند روزی کمتر علوفه می خورند، بیشتر گوسفندی می کنند برایت، و از ترس بیشتر کود می ریزند.
گرسنه که بمانند، قدر آن روزی که در دشت می دویدند را بیشتر می دانند و سپس به جان هم می افتند.
یکدیگر را لت و پاره می کنند و از گوشت خام یکدیگر می خورند.
آنگاه ضعیف ها از بین می روند و فقط گوسفندان قوی باقی می مانند.
گوسفندان قوی هم، بره های قوی به دنیا می آورند. آنگاه چندی بعد گله ای پر قدرت خواهی داشت.
در گله ی تو جایی برای ضعیف ها نیست. به آنها هم که معترض شدند بگو از کود خودشان تغذیه کنند!
هر از گاهی جلوی چشمِ همه شان، گوسفندِ فهیم تر از همه شان که راه و رسم را نشان دیگران می دهد سر ببر
خونش را جاری کن تا بدانند که نتیجه ی مطیع نبودن، فرمانبردار نبودن و راه و رسم نشان دادن به دیگران چیست.
آن هایی هم را که می خواهند به گوسفند بودن خود ادامه ندهند را سرشان را با تبر ببر. و اگر به چیستی و چرایی اطراف فکر کردند به سیخ بکش و کباب کن.
پشم هایشان را زود به زود بچین و روغن افزایش دهنده ی حجم مو بزن تا نانمان در روغن باشد. اما پیش از فروش، بر نچین! تا وزنشان سنگین تر شود. به آنها روغن پالم بده تا وزن چربی شان بیشتر شود.
در حالیکه برای خودت ارزشی ندارند، آنها را گران بفروش.
و در این میان .... سگِ بیچاره گله سعی می کند خطر را گوشزد کند اما طرد می شود؛ چون همه فکر میکنند که او، استخوان گرفته که گوسفندان را اذیت کند.
پ.ن۱: دهه هشتادی ها این کلیپ نوستالژی یادتون میاد؟
پ.ن۲: ممنون از سید بابت ایفای نقش تایپیست اختصاصی :)