هر چقدر بگم چقدر دلم برای نوشتن براتون تنگ شده بود، کم گفتم. من برای اولین بار برای یه مدت طولانی توی ویرگول غیب شدم و ننوشتم براتون. این مدت، بالا و پایین های زیادی داشت. هم عاطفی و هم اتفاقی !
دانشگاهی که قبول شدم ، دانشگاهی بود (هست) که خیلی دوستش دارم و البته با مامانم اینا ۷ ساعت فاصله داره با ماشین. رفتم سر کار ! توی فروشگاه مورد علاقه م (یه فروشگاه ایرانی معروف در کالیفرنیا) مشغول به صندوقداری هستم و اونجا… راستش انقدر دوستش دارم که حتی اگه بهم حقوق نمیدادن بازم همین کار رو انتخاب میکردم !

توی این یه هفته-ده روزی که رفتم سر این کار، چیزهای زیادی در مورد ایرانی های مهاجر یاد گرفتم و البته تفاوتهای ما توی تربیت و بچهداری با آدم های خارجی !
این روزها عید به ما از همیشه نزدیکتره . انتظار صف های صندوق گاهی به بالای نیم ساعت میکشه از بس که شلوغه. اینجا نوروز معناش فرق میکنه انگار… اینجا سال ۲۰۲۵ یه بار جدید شده و ماها انتخاب میکنیم تا خودمون سال رو نو کنیم و با بزرگداشت نوروز خودمون رو وصل میکنیم به فرهنگی که قدیمیه ، به آدمهایی که پیشمون نیستن ، به کشوری که دلتنگش هستیم.

مشتریهای خارجی با تعجب از ماها میپرسن چرا اینجا انقدر شلوغه ؟ چه خبره اینجا؟! و من میخوام بهشون بگم: «عزیز من ! چندین برابر جمعیت اینجا ، بیرون خاک اینجا منتظر مان و همون تعداد ضربدر ۲ میشه چشم های در انتظار و در انتظار … »
امروز یه خانوم ازم پرسید : «این خریدها چند میلیون شد ؟» اول فکر کردم اشتباه لفظی کرده. بهش مبلغ رو به دلار گفتم. گفت : «اونایی که ایرانن چی؟» سکوت کردم. ما فرزندان ایرانیم. ما میانه ی شادی و پایکوبی نوروزی توی ایرانی ترین ایالت دنیا باز هم غمگینیم. فقط کافیه با دقت نگاه کنین تا توی چشم هامون ببینینش…

قبل اینکه بره گفت : پسر من عاشق ماهی عیده . من از ماهی عید متنفرم ، همیشه توی تنگ میمیره . اول میخواستم بهش نگم ماها سر سفره هفت سین ماهی میذاریم ولی… (نفس عمیقی کشید) فکر کردم چیزهایی که نباید بدونه رو هم باید بدونه !
زبان مادری برای من مثل لالایی میمونه ! فارسی … یک به یک کلماتش حتی فحش هاش !شیرینن چون فارسی ان! من تقریبا ۹۹٪ انگلیسی میفهمم اما … میدونستین تو انگلیسی واژه ای معادل «نیت» ندارن؟! منظورم از نیت همون نیتیه که قبل فال میکنیم ! وقتی قبل اینکه کتاب حافظ باز کنیم یا کارت بندازیم میپرسیم «نیتت چیه؟» . ندارنش!

من دلم برای تجریش تنگ شده. دلم برای خلوتی تهران وسط عید ، دلم برای ترافیک قبل عید تنگ شده. دلم برای سبزی پلو با ماهیهای خونه ی مامان بزرگ تنگ شده . امروز داشتم به مامانم میگفتم : «من فکر میکردم دلم برای شماها تنگ میشه قاعدتا ولی … دلم واسه همکارها خیلی تنگ میشه مخصوصا پروین خانوم .» اشک تو چشمهام جمع شد.
پروین خانوم هم اسم مامان بزرگمه (مامانِ بابام) و جالبیش اینه که دست هاش کپی مامان پروین منه ! با من عین دخترش رفتار میکنه. پروین خانوم مدیر صندوقدارهاست و همیشه بالا سر ماست (۱۱تا صندوقداریم) . من پروین خانوم رو «مایه ی دلگرمی» صدا میزنم ! خیلی دوستش دارم و راستش … قلبم طاقت جدایی جدید نداره! دلم نازک شده انگار !
ته تهش… باید از پسش بر بیام .