از موقعی که سنم کم بود، مامان بابام من و خواهرم رو گذاشتن کلاس زبان. اون موقع خیلی سخت بود. یه عالمه کلمه ی جدید با یه سری منطق که اصلا تو ظرف من جا نمیشد ! اون موقع مشکلم این نبود که نمیفهمم noun یعنی چی. مشکلم این بود که اسم یعنی چی ! تو ذهن من اسم یعنی اسم آدم ها ! چجوری بود که ماشین car یه اسم بود ؟!
سنم که بیشتر شد ، فهمیدم که نه مثل اینکه زبان خیلی مهمه ! انگلیسی زبان بین المللیه و تو باید بلدش باشی. چیزی که طول کشید بفهمم این بود که با یاد گرفتن زبان دوم ، شخصیت ما با زبان دوم با زبان اول فرق میکنه!
تا موقعی که مهاجرت نکرده بودم، خیلی از زبان انگلیسی تو مکالمه استفاده نمیکردم. من دانش آموز علوم انسانی بودم. عشق ادبیات و عشق شعر ! زبان انگلیسی میخواستم چیکار؟ تهش همون سریالهایی بود که دوستشون داشتم و مدام نگاه میکردم.
وقتی مهاجرت کردم دیدم که عه … یه شخصیت جدید دارم که با خودنویس فارسی زبون فرق میکنه ! من به فارسی یه آدم خوش سر و زبونم ! بحث میکنم، مخالفت میکنم و کلمه به کلمه ای که انتخاب میکنم یه بار معنایی داره که من حفظم . تو انگلیسی … من یه موشم ! من زبانم خوبه. تقریبا ۹۰ درصد مکالمه ها رو میفهمم و جواب میدم اما … همهش این احساس با منه که تمایلی ندارم بحث کنم یا حتی شوخی کنم !
وقتی رفتم تجربه ی آدم ها از مهاجرت رو خوندم دیدم که حسی که من دارم حس متمایزی نیست. آدم ها حس های مختلفی رو نسبت به زبان دوم (یا سوم) پیدا میکنن و چه بسا یه عده شخصیتشون رو با اون زبان دومه بیشتر دوست دارن. یکی نوشته بود که شخصیتش با زبان انگلیسی خیلی رکتر و بی پرواتر از فارسیه و حتی همسرش رو خارجی انتخاب کرده بود .
بعد برام سوال پیش اومد :
آیا ارتباطی بین زبان و فرهنگ وجود داره ؟ ما زبان دوم رو که استفاده میکنیم مثل یه لباس می پوشیمش ؟
بعد از تحقیق کردن یه چیز مهم فهمیدم :
زبان مادری برای ما غنای احساسی بیشتری داره. برای همینم آدم ها توی بیان یه سری احساساتشون (خصوصا شرم یا اضطراب) توی زبان دوم احساس راحتی بیشتری میکنن ! ما توی زبان دوم بین خودمون و اون موضوع یه فاصله ای حس میکنیم که اون بهمون حس راحتی بیشتری میده.
به عبارتی دیگه توی زبان دوم یه فیلتری انگار از روی ما برداشته میشه چون تو زبان خودمون ما زیر و بم های زیادی رو چه از نظر زبانی و چه از نظر فرهنگی بلدیم که میتونه حسابی معادله رو عوض کنه.
وقتی ما شروع میکنیم به یاد گرفتن یه زبان جدید از یه جایی به بعد وارد فرهنگشون میشیم. حتی اگه اونجا مسافرت نریم یا مدام اخبار و سریال هاشون رو دنبال نکنیم. یه مثال براتون میزنم :
احتمالا با اپ Duolingo آشنا باشین . یه اپ برای یاد گرفتن زبان انگلیسی و غیر انگلیسی . تو این اپ وقتی میخواین زبان یاد بگیرین وقتی به مبحث خوراکی میرسین تفاوت رو بیشتر حس میکنین ! همینقدر ساده.
به قول مامانم : آدم همه چیش باید به همه چیش بیاد دیگه !
شما میتونین لباس رسمی بخرین و باهاش دمپایی ابری بپوشین ؟ :)
تحقیقات نشون داده آدم هایی که به زبان های مختلف حرف میزنن متفاوت قضایا رو درک میکنن . یعنی فرهنگ خیلی بیشتر از اونی که ما بدونیم ما رو درگیر میکنه .
از طرفی ما توی فرهنگمون عناصری داریم که غیر قابل چشم پوشی ان از بس که اساسی ان ! مثل سخت نه گفتن یا مثل تعارف ! همون کاری که تو فرهنگ ما بی ادبیه تو فرهنگ یه جا دیگه عادیه . مثلا شماها میدونستین تو فرهنگ فرانسوی فین کردن تو جمع عادیه ؟! حتی سر میز غذا …!
قطعا که نمیشه یه جواب کلی به این قضیه داد. از آدم به آدم فرق میکنه. یکی میره فرانسوی یاد میگیره چون صرفا آوای زبان فرانسوی رو دوست داره. یکی میره اسپانیایی یاد میگیره چون به نظرش باکلاسه. یکی میره چینی یاد میگیره چون فکر میکنه تو تجارت بیشتر به دردش میخوره
اما
یکی از عواملی که باعث میشه یه زبان رو دوست داشته باشیم یا ازش بدمون بیاد فضاییه که اون زبان رو تجربه میکنیم. اینکه کجا اون زبان رو میشنویم و چجوری میشنویمش !
این خودش میتونه یکی از دلایلی باشه که خیلی از ماها نسبت به زبان مادریمون احساس علاقه و هیجان میکنیم (یا حتی برعکس ! شاید به همین دلایل ازش فراری باشیم :))
هر موقع خواستین یه زبان یاد بگیرین و با خودتون فکر کردین این که به درد نمیخوره، برید و یادش بگیرین! اگه با گفتنش از یاد گرفتن زبان سوم منصرف میشین (انگلیسی شوخی نداره ! اون از همه مهم تره …) ، حتما برین و اون زبانی که دوست دارین یاد بگیرین. هر زبانی (تاکید میکنم هرررررر زبانی) دونستنش بهتر از ندونستنشه قطعا. حتی همون زبانی که بقیه میگن به درد نمیخوره .
یه عالمه راه رایگان برای یاد گرفتن زبان سوم هست و یه عالمه ویژگی و تاثیر مثبت برای یاد گرفتن زبان سوم پیدا کردن !