خودنویس
خودنویس
خواندن ۴ دقیقه·۲۵ روز پیش

معجزه ی حلقه نا ازدواج

از وقتی توی این فروشگاهه کار میکنم، ۲ نوع اتفاق برام خیلی میفته :

-مامان هایی که برای پسرشون بهم پیشنهاد میدن که جوابم همیشه «قصد ازدواج ندارم»عه

-مزاحمت‌های رو اعصاب مردها (خصوصا مشتری ها)

چند روز بود که فضا برام حسابی عوض شده بود. برخوردها بی‌حاشیه تر و البته اعصابم آروم‌تر ! با خودم فکر کردم: «شاید این اتفاق ها برای یه مدت هم که شده متوقف شدن.» حالا اون مامان گوگولی‌ها که گناهی نداشتن بنده های خدا ! ولی از بار چهارم پنجم به بعد برام کلافه کننده شد !

ظاهرا اینجا هنوز سیستم یه سری از خانواده های ایرانی برای ازدواج خیلی سنتیه. بگذریم…

به هر حال این چند وقت تلاش کردم از شدت خوش‌رو بودنم با مشتری ها کم کنم تا رد کردن حد و مرزها رو کاهش بدم.

انگشتر سوتفاهم

ارتباطم با محترم تقریبا قطع شده. البته که به شدت معمولی و خوش رو باهاش برخورد میکنم (دقیقا مثل همه). دیروز موقع برگشت از فروشگاه خرید داشتم. خریدهام رو بردم پیش اون . همینجوری که داشت برام خریدها رو حساب می‌کرد گفت : داستان این حلقه‌هه چیه راستی ؟

این انگشتر منه. عکس متعلق به پیج خودشونه و عکس من نیست.
این انگشتر منه. عکس متعلق به پیج خودشونه و عکس من نیست.


حلقه ؟ انگشترم رو میگفت. اخیرا یه انگشتر دو لاین طلایی دستم میکنم (همینی که تو عکسه). کلا آدم زیورآلات بندازی هستم و تقریبا همیشه یه انگشتر دستم هست.

بهش گفتم: حلقه کدومه بابا ؟! اینو دست چپ میندازم چون اینجا از دست راستم بیشتر استفاده میکنم .

امروز یه خانومه بهم گفت : چقدر این دو تا حلقه تون قشنگه !

حلقه… مثل اینکه قضیه جدی بود !

من حرف محترم رو یه حرف بی معنی و شوخی‌وار در نظر گرفته بودم اما ظاهرا انگشترم واقعا شبیه حلقه بود و انداختنش تو انگشت حلقه به شباهتی دامن میزد . بیشتر که فکر کردم، دیدم رفتار متفاوت بقیه احتمالا یه ربطی به حلقه ی غیر ازدواج من داشت !

(واقعا انقدر شبیه حلقه نیست…هست؟!)

مردان برای محافظت در برابر مردان

چجوریه که یه شوهر خیالی، یه شوهر غیر واقعی؟ یه شوهر وجود نداشته، آدم رو از مزاحمت نجات میده؟!‌ منی که از هفته ی اول کارم تو فشار روانی مزاحمت مردها بودم، رنگ آرامش رو تازه دیدم اونجا ! تصور اینکه در زندگی من یه آقا بالا سر رسمی هست، من رو از انتخاب مردهای زیادی سلب کرده بود.

با خودم فکر کردم : تنها پادزهر مزاحمت های این آدم‌ها دونستن یا حداقل تصور یکیه که اگه خم به ابروم بیاد، میرم میارمش !

از وقتی رفتم سر کار هر روز نسبت به مردها هراس بیشتری دارم. اصلا نشونش نمیدم ها اصلا. اینجا هم نمیخواستم نشونش بدم اما همین امروز یه متن خوندم (متاسفانه متنه رو سیو نکردم وگرنه لینکش رو میذاشتم) توی پلتفرم انگلیسی زبان مدیوم یه خانوم آمریکایی نوشته بود :

هر چی بیشتر گذشت از مردها بیشتر ترسیدم. جامعه بهم یاد داد سازش کنم. بهم یاد داد سریع‌تر راه برم و باهاشون ارتباط چشمی برقرار نکنم، اگه تو آسانسور خونه‌م کسی ازم پرسید اینجا زندگی میکنم بگم نه. باهاشون گرم نگیرم، بهشون لبخند نزنم. بهم یاد داد یه کوه یخ باشم . یه کوه یخی که من نبودم، یه مکانیزم دفاعی بود.
به دخترم هم همین رو یاد دادم. دوست داشتم اینطوری نباشه اما نمیتونستم ریسک کنم.

یاد خودم افتادم. یاد هر بار که چشم به مانیتور میدوختم که ارتباط چشمی برقرار نکنم. یاد هر بار که مردی با فاصله ای نزدیک بهم وایساد لرزیدم. یاد هر بار که وقتی مشتری یه قدم اومد جلو ، یه قدم رفتم عقب. یاد تعداد لبخندهام که کمتر شده بود.

همسر بودن : عضوی از جامعه‌ای بودن

وقتی نشستم به رفتارهایی که این چند روزه باهام شده بود دقت کردم ، یه سری تفاوت به چشمم اومد که قبلش مطلقا نبود :

  • مزاحمت (نه صرفا مزاحمت کلامی، بلکه نگاه آزاردهنده) از طرف مردها پیش نیومده بود.
  • مادرها باهام احساس نزدیکی بیشتری میکردن. چند مورد درد و دل پیش اومد !
  • چند نفر در مورد خانواده شوهرشون باهات حرف زدن.
  • تو مکالمه از شوهرشون ذکر میکردن ! مثلا اینکه به شوهرم میگم فلان یا شوهرم گفته فلان .

من با اون حلقه عضو یه جامعه ی جدید شده بودم. به عنوان یه همسر ، به عنوان یک زن مزدوج . نمیتونم بگم برام شیرین نبود !

من مدت زمان طولانی ای از زندگیم ازدواجی بودم (منهای اخیرا که خودتون در جریانین) و این ماجرای حلقه منو برد تو این فکر که: شاید واقعا همسر خوبی شدم . شاید به اون سختی نیست که فکر میکنم. سازش ، عشق ، گرمای زندگی کسی بودن…


ازدواجعشقرابطهعروسیزنان
یه سری چیزها هست که همه تجربه می‌کنیم ولی کسی راجع بهش نمیگه. با چاشنی روانشناسی . ایمیل : khodnevis9583@gmail.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید