معلّق میان شادی و غمیم، میدانم؛ با این همه، آدمی را لازم است که دستکم یک روز از سال، بیهیچ دغدغهای در خدمت خودش باشد. - ترجیحا بدون مزاحمت. -
یک زمان شنیدنِ طعم شیرین «تولّدت مبارک» دلخوشیمان بود. آن زمان هنوز با گرفتاری بیگانه بودیم و آن را به بزرگترها نسبت میدادیم. فکر میکردیم آیندهای روشن به انتظارمان نشسته. حالا هم نمیگویم تاریک است، ولی مطابق میل نیست و رنگ و بوی صمیمیت ندارد. انگار از جای دوری آمده و از جنس ما نیست.
گمان نمیکنم کسی خاطرش باشد نخستین بار کِی درگیر مسئلهای پیچیده شد. هر زمان که بود، ننگ باد...

اما خودتان را به گذشته محصور نکنید. این یک توصیه نیست؛ بلکه اصلی است واجب برای همه. هر قدر هم سیاه و تاریک، باز هم گذشته است. پس جای حسرت خوردن، بکوشید آینده را چنان بسازید که روزی با به خاطر آوردنش، به خود ببالید و لبریز از غرور و افتخار شوید.
از سالی که گذشت بگویم. برایم با سالهای پیش تفاوتِ بسیار داشت. سال بلوغ و پختگی بود. سال آموختن هم. یاد گرفتم چگونه پناه ببرم و آموختم که به دیوانگان متظاهر نباشم. عاشق شدم، زندگی کردم، شنیدم و ناشنیده گرفتم تا که به این نقطه رسیدم. مردم را با دید مخالفی نگریستم و خوب و بد را سوا کردم. اگرچه نگاهم کم و بیش مرا بیکس کرد ولی این سکوت باکیفیت را دوست دارم.
گرمای دست سرنوشت را روی شانههایم احساس میکنم. نجواکنان و ناامیدانه فریاد میزند: «برو که هر سال همین است. شاید کمی زنندهتر.» سرنوشت عزیزم، فکر نمیکنی این حرفها قدیمی شده باشند؟ شاید مقصد را تو برایم برگزینی ولی این منم که مسیر را انتخاب میکنم؛ و انتخابم جز راه خنده و شادی نیست، چراکه قدم نهادن در گذر غم را عار میدانم.

و در پایان این نامهی کوتاه، کمی حرف ساده:
چند باری این متن را از نو نوشتم. هر بار بسته به حالوهوای کشور و البته دلم. پیش خودم گفتم حالا که [مثلا] در صلحیم، از فرصت استفاده کنم :)))
هر چند این روزها اندکی بدحالی طبیعی است؛ ولی نگذارید لبخند از چهرهتان رخت ببندد.
و راستی! اگر هنوز شخص منتظری هست، باید بگویم از اوایل امرداد فعالیتم را با روالی تازه و تغییراتی گسترده از سر خواهم گرفت. هر چه هم که رخ دهد، نمیتواند مرا از بازگشت به جمع صمیمی دوستانم بازدارد.
با آرزوی روزهای روشن برای همهتان. سربلند و سرافراز باشید و فراموش نکنید که حق پیروز است.
رازقی، ۰۴/۰۴/۰۶