کمتر از یک ماه پیش، میتونستیم راحت تو خیابونها بچرخیم، با خیال آسوده نفس بکشیم، فرار کنیم از دست اونی که پیله کرده بیا فال بگیر و بعد غصه بخوریم براش.
دانشگاه بریم، راحت دکمه های آسانسور رو بزنیم، توی آسانسور بچپیم، بعد توی بخش بدو بدو کنیم که مسیول آموزش رو پیدا کنیم. بعد از ظهرها توی نمازخونه دانشکده دراز بکشیم و غیبت استادا کنیم.تو راه برگشت از وسط مردم رد بشیم، تو شلوغی نمازی راه بریم، غر بزنیم و فکر کنیم وضعمون از این نمیتونه بدتر بشه.
با خیال راحت میتونستیم تو بازار بچرخیم، window Shopping کنیم؛ بعد چون پولمون به چیزهای گنده نمی رسید، بریم آب هویج بستنی که حداقل دلمون نسوزه یا بریم از این فلافل چرکا بخوریم.
کسی یادش نبود که خیلی راحت میتونستیم بریم خونه همدیگه، همدیگه رو بغل کنیم، همدیگه رو ببوسیم، دورهم جمع بشیم، تو فاصله کمتر از یک مترونیم هم بشینیم و راجع به گرونی حرف بزنیم.
سوار تاکسی میشدیم و راننده تاکسی برامون تحلیل سیاسی میکرد، بعد تو ترافیک گیر میکردیم و فحش می داد. میتونستیم بدون دغدغه دست بکشیم رو نرده های پله برقی، تو مترو صندلی گیرمون نمیومد و بدون اینکه بخواهیم به چیزی فکر کنیم، میتونستیم راحت میله مترو رو بگیریم. خسته و کوفته تو اتوبوس مینشستیم تا اون پیرزنه بیاد و زل بزنه تو چشامون تا ما پاشیم جامون رو بدیم بهش، بعد با فاصله کمتر از نیم متر وایسیم کنار اون خانمی که داره با تلفن حرف میزنه و دعواش با پسرش رو گوش بدیم.
بیخیال دنیا، اگه عطسه و سرفه کردیم، یه سرماخوردگی ساده بود احتمالا، که با آبلیمو عسل حلش می کردیم.
کمتر از یک ماه پیش، ما راحت رفتیم سینما، نشستیم ردیف آخر، بین جمعیت، فیلم دیدیم و با دستای میکروبی سیب زمینی سرخ کرده خوردیم.
اگر می خواستیم می تونستیم راحت بریم حرم. بشینیم یه گوشه برای خودمون، توی خلوت خودمون، از هواش نفس بکشیم و اشک بریزیم.
چقدر نعمتهای ساده داشتیم که حواسمون نبود بهشون، نعمت هایی به سادگی توانایی دست کشیدن روی نرده های پله برقی...
خدایا شکرت بابت هرچی که داریم و حواسمون بهش نیست...
پ.ن: متن یه دردودل ساده بود که به زبون شکسته نوشته شده بود.