
هشدار: این مطلب قسمتهایی از کتاب مدیر مدرسه را آشکار میکند. لذا با علم به این موضوع نسبت به مطالعه آن تصمیم بگیرید.
کتاب مدیر مدرسه در دستم است. خدا را شکر فرهنگ معین را به قد یک اَپ، کوچک کردهاند. درست به اندازه یک بند انگشت که فشارش بدهی. وگرنه با درد فاصلهی زمانی و فرهنگی و جغرافیایی چه میکردیم؟ و من چطور معنای پوشت، باسمه، دنگ گرفتن، ارمک، پیزر و... را میفهمیدم؟ و گویا جلال کل لغتنامه را در صحن و سرای ذهنش کاشی کرده بود تا هر وقت لازم داشت با یک نگاه کلمهی مورد نظرش را پیدا کند. و اینطوری است که به جای جمله توصیفی، با یک کلمه کل مفهومش را منتقل میکند. مثل این است که به جای تعریف شهربازی یک عکس از شهربازی نشان بدهی و خودت را خلاص کنی. کاری است زیرکانه برای جلوگیری از پرگویی و نوبت نگه داشتن برای حرفهای مهمتر. و من هر چه بیشتر کتاب را میخوانم، بیشتر به آب رفتن دایره لغاتمان پی میبرم. مگر چند قرن بین ما و جلال گذشته که این کلمات را تقریبا بر زبان هیچ همزبانی نشنیدهایم؟
از اینها میگذرم و جذب داستان میشوم. جملات کوتاه، توصیفات دقیق، تمثیلهای نغز. میگوید روی میز آقای رییس تمیز است مثل اتاق مهمانخانه عروسها و من میروم به اتاق مهمانخانه منزل قدیمیان که درب مجزا رو به حیاط داشت و همیشه برای پذیرایی از مهمانها با پشتیهای قرمز و کنارههای نو آماده بود. چه میشود که چنین تمثیلی پیدا میکند؟ اینقدر ملموس که با یادآوریاش بیاختیار لبخند میزنی. فقط تمیزی را به خوبی بیان نمیکند بلکه مثالی میزند که دیگر نویسندگان کمتر از آن استفاده میکنند. مثل میوهای که همیشه سرشاخه است اما اوست که جرأت کرده آن را بچیند و توی سینی بلوری تعارفت کند. پیداست که چشمان تیزی دارد و همه بدیهیات را با دقت میبیند. و غیر از آن، تخیل لطیفی که بین واقعیت جاری میشود و تشبیهات بحقی میسازد.
متن کتاب روان و ساده است. با اینکه به غایت توصیف از مکان و زمان و آدمها و حالتها دارد، لیکن خسته نمیشوی. با اشتیاق صفحههارا ورق میزنی و این یک حسن است که کتاب برای خواننده خسته کننده نیست. البته ایرادش هم این است که مثلا یادت میرود کدام معلم کراوات میزد و کدام یک از قماش داس و چکش بود.
در طول کتاب، مخصوصا در اوایل آن مدام حرف ربط «و» اول هر جمله به کار رفته است. گویا عمدی است. مثل انشاهای دانشآموزی که سر تا تهش را «وَ» های سرگردان به هم وصل کرده است. شاید این «وَ» ها را جلال با ظرافت در این جملات گنجانده تا حس مدرسه را بیشتر در داستانش القا کند.
اگر نمیرفتم زندگینامه جلال را دربیاورم گمان میکردم اصفهانی است! این حجم از خوشمزگیها، طعنهها، طنازیها و کنایههای سنگین،(مثل اینکه میگفت دیوار فرهنگ را بلند ساختهاند تا کسی از آن فرار نکند) هوش و ذکاوت نویسنده را به رخ میکشد و اینکه منظورش را طوری بگوید که تحسین مخاطب را برانگیزد.
از نگارش متن که بگذریم کلیت داستان سرودی از معضلات و مشکلات اجتماعی است. معمول بودن رشوه و چرب کردن سبیل دیگران، وجود اختلاس و فساد در داستگاههای دولتی، دست گدایی آموزش و پرورش به سمت این و آن، فساد جنسی، کم بودن حقوق معلم که انگار ریشه در آفرینش آدم دارد، حضور آمریکاییها و اینکه آمدنشان در رسیدن یا نرسیدن برق به یک محله چقدر مهم است و....
تفاوت این داستان بلند با دیگر داستانهای اجتماعی در این است که شعار نمیدهد. یا بهتر است بگویم شعارهای اعتراضی را بلند و غرا سر میدهد اما نه کلیشهای، مشمئزانه، جوری که مثل تف سربالا توی صورت مخاطب بخورد. جلال شعارهایش را لای پنبهها حلاجی میکند و در بالشت میگذارد و آرام زیر سرت هل میدهد. طوری که فقط نرمیاش را حس کنی و هرگز مستقیما با آن روبرو نمیشوی.
خیلی از حرفهای دلش را در نشخوارهای فکری مدیر مدرسه میزند. زمانهایی که آقای مدیر با خودش فکر میکند و برای کارهای کرده و نکردهاش قاضی میشود یا برای اتفاقات دور و برش تحلیلگر سیاسی. اتفاقی که در ذهن همه ما میافتد. البته یک روی دیگر هم دارد. همه آدمها دیوان عدالتی برای افعالشان دارند اما درباره معلمها گویا این مسئله دوچندان است. هربار در برخورد با هر دانشآموز، قاضی درون معلم کلاس بیدار میشود و مدام سوال میکند نکند زیاده روی کردی؟ چرا به حال خودش رهایش کردی؟ بهتر نبود اینطوری برخورد کنی؟ و بیشتر از کار معلمی این قضاوتهای متعدد و نشخوارهای فکری است که مثل یک گچ نخراشیده، صورت جوان معلم را با خطهای بزرگ و کوچکِ پیری، نقاشی میکند.
یکی دیگر از نقاط مثبت مدیر مدرسه این است که از ایدهآل گرایی فاصله گرفته و همین باعث شده مخاطب بیشتر با آن ارتباط بگیرد. مدیر مدرسه آدمی است درونگرا، بدور از سیاستهای مدیریت که فقط برای اینکه از کار و بار کلاس و سر و کله زدن با محصلها راحت شود با رشوه این شغل را به دست آورده است؛ طوری که اگر آقای ناظم نبود حتما سازمان مدرسه از هم میپاشید.
اما گذشته از اینها، مدیر مدرسه چهره دیگری هم دارد. آدمی مهربان که ترکههای تنبیه را میشکند، به دیدار معلم در بندش میرود، شبانه خودش را به معلم کلاس چهارم که در بیمارستان باندپیچی شده میرساند و از این حیث اتفاقا مسئولیت پذیر است. از طرف دیگر عزت نفس دارد، زیر بار حرف زور نمیرود، رسید میزان زغال دریافتی را به دروغ امضا نمیکند، از گدایی کردن بیزار است، خودش را برای دادگاه آماده میکند و... همین خاکستری بودن، کامل نبودن و افعال خوب و بد است که مدیر مدرسه را باورپذیر میکند.
یک نکته دیگر توجه او به سیستم آموزشی است. چیزی که شاید در آن دوران و در کشاکشهای سیاسی کمتر مورد توجه قرار میگرفت. او برایمان از امتحانات میگوید، از اضطراب بچهها که هر ثلث تکرار میشود و ترسی که شخصیت این بچهها را در طول ۱۲ سال نابود میکند. اینکه در میان بحبوحههای گوناگون سیاسی کسی حواسش به نظام آموزشی هم باشد واقعا ارزشمند است. البته اینکه شغل خودش هم معلمی بوده در این قضیه بی تاثیر نیست.
مدیر مدرسه ورای ارزش ادبی و اجتماعیاش، نسخهای ارزشمند از تاریخ است. تاریخ دهه چهل که بخاریهایش زغالی است، مدارس دوشیفته است، به جای هدیههای آسمان و ریاضی، شرعیات و مرابحه دارد، تنبیه بدنی امری عادی است، انجمن خانه و مدرسه یا همان انجمن اولیا و مربیان اختیاری است و... اما برای من از همه جالبتر واریز حقوق بود. در حالی که کل کشور با صدای یک پیامک حقوقشان را میگیرند، در آن زمان مدیر مدرسه یک کاغذ در دست میگرفت و به اداره کل میرفت و پس از گذراندن صفهای طولانی مشتی اسکناس کف دستش میگذاشتند. چقدر برایمان عجیب و دور از باور است. تکنولوژی چه کارها که نمیکند.
سکانس پایانی حال و هوای عجیبی دارد. آقای مدیر خودش را برای یک سخنرانی غرا در دادگاه و یک محاکمه درست و حسابی آماده کرده است، اما... اما دادگاهی در کار نیست که بغض فروخوردهاش را در آن آزاد کند و در درماندگی تمام به قصه مدیر مدرسه با یک استعفا پایان میدهد. به نظر میرسد این قصه تصویری از حال و هوای خودش بعد از شکست مبارزاتش در احزاب گوناگون و به ویژه پس از دستگیری مصدق باشد. چرا که بعد از این واقعه دیگر به صورت جدی وارد سیاست نشد و گویی از آن استعفا داد.
به طور کلی مدیر مدرسه را دوست داشتم. به قولی حرفی که از دل برآید بر دل نشیند. داستان بلندی که تمام شخصیتها با ویژگیهایشان شناخته میشوند و هیچ کدام از آنها نام و نام خانوادگی ندارند...
#چالش_کتابخوانی_پرتو_مهر