همهی ما دورانی رو طی کردیم که شاید بشه گفت در اون به نوعی عطشی برای رسیدن به حد بالایی از موفقیت در شبکههای اجتماعی بوده. اما موندن یا اصلاح کردن، یا حتی نوع این استفاده که قرار است چطور اتفاق بیفتد برای ما خودش جای تأمل داشته. اینکه من هدفگذاریم واسه دیده شدن در شبکههای اجتماعی بوده برای جذب مخاطب به عنوان یک راه برای کسب درآمد یا اینکه صرفا تعاملات روزمره؟ چالشی که نمیشه همیشه به قطعیت در اول راه به اون جواب داد. حداقل این فضا برای من بعد از شناختی که شاید دو سه سال زمان برد، تا نحوه رشد در این شبکه و نوع تعاملات را تا حدی یاد بگیرم (هر روز به نسبت بروزسانیها باید یاد گرفت) جای مجهول و ناشناختهای نیست. سعی کردم در سه فضای اصلی، فیسبوک، اینستاگرام و توییتر و نوع این کنترل در وضعیت فعلی رو مختصرا توضیح بدم.
گام اول؛ اینستاگرام
همیشه دیدن راحتتر بوده تا خوندن. هم سرعت انتقال بالاست و هم از جذابیت بیشتری دارد. تا الان این برداشت من نسبت به اینستاگرام بوده. فضایی که بعد از فیسبوک و توییتر واردش شدم اما روند برخوردم خیلی شدیدتر بود. تا الان سه بار اکانتم رو بستم؛ اون هم تو وضعیتهای مختلف عمومی و خصوصی. اولین صفحهای که داشتم نزدیک به ٨٠٠٠ نفر دنبال کننده داشت و بیشتر طراحیهایی بود که انجام میدادم. رفته رفته خسته کننده شد و مدتی بستم. اکانت دوم هم تقریبا به همین شکل جلو میرفت اما شده بود چیزی شبیه صفحهی نتایج گوگل. هر چیزی در تایملاین دیده میشد. مطمئنا تصاویری بود که دوست داشتم ببینم اما اولویتها تو دیدن چیز دیگری بود. پس باز بستم. مدتی استراحت و باز صفحهی بعدی…
اینبار صفحه کاملا شخصی شد اما صرفا در انتخاب دوستان. محدود و منطقی. اینکه بدونم فلان دوست دوران سربازی ازدواج کرده و تصویرش رو میدیدم واسم خوشایند بود. اما صفحاتی بودند که نه وبسایتی داشتند و نه نمونهای در جایی دیگر. اوایل با جستجو کردن پراکنده میدیدم اما واسه اینکه بتونم اینستاگرامگردی داشته باشم یک صفحهی مجزا ایجاد کردم و اخبار و شخصیتهای مختلف رو دنبال کردم. با این کار حداقل تونستم محتوایی که میخوام رو هدفمندتر بهدست بیارم.
اینستاگرام با قبلیت استوری تونست خیلی از اتفاقاتی که شاید در قالب پست ارسال میشد رو واسه من مرتب و سازماندهی کنه. مواردی که لزومی به بودن همیشگی اونها نیست. این تغییر ساختار در اینستاگرام تونست من رو به این سیستم وابستهتر کنه. این وابستگی صرفا از لحاظ محتوای بصری بوده نه متن. ذاتا اینستاگرام رو واسه فعالیت شخصی چیزی شبیه آلبوم عکس میبینم، بدون توضیح؛ که اگر افراد سوالی داشتند در قالب نظرات میتونند بپرسند.
گام دوم؛ توییتر
روزهای اول که اکانت توییتر رو ساخته بودم شاید جذابیت چندانی واسم نداشت. نه اینکه بد بدونم، صرفا وقتی که قرار بود تو شبکههای اجتماعی بگذرونم رو در فیسبوک قرار میدادم. این عدم جذابیت شاید شش ماهی طول کشید تا اینکه کمکم بعضی از دوستان فیسبوکی رو تو توییتر پیدا کردم و ارتباطمون بیشتر شد.
توییتر تا الان واسه من چند فصل داشته که به فراخور زمان مطمئنا بازهم دستخوش تغییرات میشه. روزهایی که صرفا به خوندن میگذشت. افراد مختلف رو جستجو میکردم و میخوندم، هشتگها رو دنبال میکردم. فصل بعدی روزمرهنویسی بود. تعداد کارکتر پایین و سرعت تایپ بالا با گوشی مزیتی بود که واسه من داشت. اون خشمی که تو یادداشت قبلی (لایکت رو غلاف کن) گفتم رو خودم هم تو بازهای دچارش بودم و صرفا با توییت کردن تو صفحهی خودم خالی میکردم. از بحثهای روزمره و کاری تا ارتباط با دوستان. بعد مدتی نگاهم تخصصیتر شد و بیشتر افرادی رو دنبال میکردم طراح رابط کاربری و تجربه کاربری بودند. کاربردش بیشتر تجربه محور شده بود. اینکه بحثهای تخصصی حوزه کاری که داشتم رو دنبال میکردم. اما باز هم تغییرات در راه بود. وقتی جدیتر وارد حوزه رسانه شدم، نگاهم به موضوعات تغییر کرد، با اینکه تجربه قبلی رو هنوز نیاز داشتم اما سعی کردم هماهنگی ایجاد کنم. این هماهنگی خودش رو باید تو تایملاینم نشون میداد؛ اینکه بتونم بخونم و ببینم. ابزارهای توییتر تونست راهحلی باشه واسه دغدغهای مجازی که داشتم.
فقط خودشون
اولین کاری که کردم مرتب کردن افرادی بود که دنبال میکردم. فقط افراد حقیقی. شاید نصف صفحاتی که دنبال میکردم، صفحاتی کاری بود و اکانتهای سایتهای مختلف. تصمیم گرفتم مستقیما از طریق سایتها مطالب رو دنبال کنم و یا خبرنامههایی که داشتند. قدم بعدی قطع نمایش ریتوییت افرادی بود که دنبال میکردم. چون صرفا میخواستم بدونم خودشون چی میگن، نه اینکه مطلبی از بقیه افراد رو منتشر کنند. این کارم نفی ریتوییت و شاخهی اطلاعرسانی که داشت نبود. صرفا خلوت کردن تایملاین و رسیدن به خوندن مطالب بود. افراد و صفحات دیگهای هم بودند که خارج از این چرخه بودند که با ایجاد لیستهای شخصی میتونستم سربزنم و دنبال کنم. شاید این اتفاقات رو بشه گفت حاصل یک پختگی مجازی بوده. اینکه در حد و درک خودم این فضا رو شناختم و تونستم باب میل خودم کنترلش کنم. اینکه یک هشتگ رو صرفا تا ۴٨ ساعت باز نگه میدارم و بعد از اون عملا محتوایی که پیدا میکنه دستخوش حاشیه میشه و نیازی به دیدنشون نمیبینم؛ پس در بین لغات و هشتگها بلاک شده قرار میدم که اگر دوستانم هم توییتی زدند، تو تایملاین دیده نشه. شاید نگاه بدی به این موضوع باشه اما تمام وقت من تو این شبکه نمیگذره پس اون حداقل زمانی که حضور دارم رو سعی میکنم بهینه مصرف کنم.
گام سوم؛ فیسبوک
الان کمکم همه این پروسهای که قبلا داشتم رو دارم تو فیسبوک هم پیاده میکنم تا اونجایی که سازوکار فیسبوک جواب میده. اولین قدم هم خارج شدن از تمامی گروهها بود. نه گروه دوستان دبیرستان داشتم که بخوام نگه دارمش و نه گروههای کاری و کاربردی. اون چیزی رو که مدنظرم باشه و بخوام رو جستجو میکنم و رو سایتهایی که از قبل دارم چک میکنم. فیسبوک واسه من بعد از جریان وبلاگنویسی تقریبا فضایی شده که بتونم مطالب بلند دوستان و افرادی که میشناختم رو دنبال کنم. تعداد دوستانم در فیسبوک نزدیک به ۵٠٠٠ نفر بود که شاید بشه گفت چون اوایل مطالب رو عمومی منتشر میکردم دلیلی واسه محدودیت نمیدیدم. اما الان با یک شیب نسبتا ملایم و تا جایی که فیسبوک اجازه میده دارم این افراد رو کم میکنم. تا الان تونستم برسونم به ١۶٠٠ نفر. واسه این کار هم نیازی نیست تک به تک افراد رو انتخاب کنید،میتونید از این افزونه کروم واسه این کار استفاده کنید که امکانات دیگهای هم بهتون میده. (موقتا هم به دلیل unfriend زیادی که داشتم، فیسبوک محدودم کرده)