کلیت
چند روزی با احتیاط این کتاب را میخواندم که شیرینی خواندنش ادامهدار باشد؛ شاید ادبیاتش برای کسی که با ادبیات زمان قاجار آشنایی ندارد کمی سخت و خستهکننده به نظر بیاید، اما بعد از دو فصل عادی میشود. کتاب راهنمای واژگان هم دارد که مطمئنا بهکارتان خواهد آمد. اما پیشنهاد میکنم قبل از شروع تعدادی از مکتوبات زمان قاجار را در اینترنت جستجو کنید و بخوانید تا با نوع نگارش کتاب و حال و هوای ادبیات آن روزگار آشنا باشید. شاید انتقاد بعضی بهجا باشد که این سفرنامه نیست و احوالاتنویسی است، اما در نظر بگیرید که عالیه خانم خود، تک و تنها به سفر آمده؛ نمیشود انتظار داشت تا میخهای چادرها را توصیف کند. یک زن، تک و تنها، مطمئنا سخت است. اما هرجا که احوالات روحی و جسمیاش خوب بوده به گشتوگذار رفته و برایتان نوشته.
قطع کتاب هم به نظرم برای اینچنین محتوایی مناسب و بهجا انتخاب شده. اما شاید در چند صفحهی اول، فونت انتخاب شده کمی اذیتتان کند. این چیزی بود که میشد در مورد کلیت کتاب گفت.
اما…
امروز هم ده فرسخ راه آمدیم. از تکان شتر نه دل دارم نه پهلو نه سر و نه کله، ماشاءالله حاجی خان از این چیزها پروا ندارد. به عکام میگوید شتر را بدوان که کجاوۀ من بایست جلو باشد. دیگر نمیداند که جلو برایش چیزی نگذاردهاند. میخواهم برای خودم شتری بگیرم که همکجاوۀ حاجی خان نباشم.
چادر کردیم رفتیم تماشا (سفرنامۀ عالیه خانم شیرازی)
دل به راه دهیم
وقتی کتاب را شروع میکنید، لحظه به لحظه و قدم به قدم با عالیه خانم همراه میشوید، با عالیه خانم وارد بمبئی میشوید به دیدن مراسم عروسی مینشینید، به بازار سر میزنید و به باغ ملکهی انگلیس میروید، موزهها و باغ وحش را میبینید، و اینجاست که گاهی قدرت توصیف از عالیه خانم گرفته میشود و خود باید ببینید آنچه را ندیدهاید. بعد از آن سوار بر کشتی میشوید و گرفتار طوفان دریا، دعایتان پشتسرشان است تا سلامت برسند. به طواف کعبه میرسید. در غم از دست دادن سرکار خانم دلداریش میدهید و زخم سرش را که بخاطر افتادن از روی قاطر است احساس میکنید. در دلتان به هر کسی بد میگوید، بد میگویید و ستایشش میکنید برای این همه جسارت. وقتی از درد قلبش میگوید، گوشهی قلبتان میسوزد و نگران بیماریاش میشوید که به انتهای سفر میرسد یا نه؟ کمکم فاصلهی فرسخها و زمان استراحتشان دستتان میآید و میگویید: “دیگر وقتش است اینجا منزل کنید”، و خودتان هم دقیقهای از کتاب دلکنده و چایی بنوشید. عالیه خانم غریب است، تنها و بیکس دل به سفر داده؛ گاهی ملامتش میکنید که آخر مگر مجبور بودی تک و تنها، غریب و بیکس به سفر بیایی؟
میگذر و آنقدر شهرها و دهها را رد میکنید تا به زیارت عتبات در عراق میرسید. با جان و دل با او زیادت میکنید و با اندوه از جدایی از حرمین، راهها را رد کرده و سرانجام به مرز ایران میرسید. زمانی که در کاروانسرا حاجی آقا محمد یزدی را میبیند قند در دلش آب میشود از حضور یک همولایتی؛ آن هم خدا خیرش دهد… اما چه میگذرد بر اون خدا داند از حضور فاطمه، فاطمهای که دست به سیاه و سفید نمیزند. فاطمهای که اگر عالیه خانم نبود معلوم نیست چه به روزش آمده بود. چه قدرنشناس است این فاطمه. اینجاست که میفهمید عالیه خانم چقدر پرمهر است خلاف آنچه گاهی مینویسد. عالیه خانم هم که خود یک نوکر دارد که هیچ کار نمیکند و از چای و قلیان گرفته تا ناهار و صبحانه را خودش محیا میکند؛ نوکر که نیست، بیشتر ارباب است این غلام بچهی مادر مرحوم ملک. آنجایی با عالیه خانم نفسی راحت میکشید که به قم میرسد و میفرست دنبال آقا میرزا هادی، او هم با ذوق میآید. چند روزی مهمان است و بیمار… در تب میسوزد از آب و هوای این راه تا قم. خدا حافظش باشد.
تا اینجا سفرنامه را به نیمه رساندهاید و شاید بخاطر جابجاییهای فراوان و لحظهای کمی سنگین گذشته باشد، اما وقتی عالیه خانم به طهران میرسد روند سفرنامه به دلیل یکجانشینی سهلتر و روانتر میشود و شیرینیاش بیشتر.
دربار ناصری
پس از بالا و پایینهای بسیار و مریضیها، بالاخره عالیه خانم با تمام خستگی به طهران رسید. اینجاست که باید دائما منتظر اتفاقات و توصیفات گوناگون باشید از طهران و منزلگاههایش و ورودش به دربار. ازاندرونی گرفته تا پیادهروی شاه در حیاط و پیانو زدنش. روزمرگی شاه را در یک صفحه میخوانید و میگویید چه بیکار و علاف بوده است این حضرت شاه. به تبرک حجی که رفته دستی بر صورت نوعروس ۹ ساله میکشد و به خانهی بخت میفرستدش…
بیش از این نوشتن، شیرینی دور کردن این سفر را برای من دوچندان میکند و برای شما خسته کننده؛ پس پیشنهاد میدهم حتما در این راه و منزل به منزل با عالیه خانم همراه باشید. (البته اگر به سفرنامه علاقه دارید)