یک یادداشت روزانه:
«به نظر خانواده میخواهد تو را «مهجور و محجور» و آسایشگاه می خواهد تو را «دستی»* کند. پروژه ی همکاری و آسیبِ مشترکِ خانواده و آسایشگاه...»
سالگرد زندانی و زنده به گور شدن توست… و زنده به گور شدن تخصص ها، مهارت ها، نبوغ و هنرهایت... و زنده زنده سوختن من…
یک سال است که در یک «سایشگاه توانگیری» که به اشتباه تبلیغاتی «آسایشگاه توانبخشی» یا «موسسه ی جامع توانبخشی بیماران مزمن روانی» خوانده می شود اسیر هستی. و من از شدت رنجی که در تمام این چند فصل کشیده ام، از دیدن شرایط و محرومیت های مختلف تو و انسان هایی در شرایط تو، ناتوانی از دیدار و احوالپرسی ات، آن هم بعد از مدت ها انتظار و شوق دیدار متقابل، که با میسر شدن امکان دیدار، خبرِ شوک آور بستری شدنت و بعد ممنوعیت ارتباطی ات آمد، و تلاش های مختلف برای بهتر کردن شرایطت، و همزمان دیدن شدت بی تفاوتی، سکوت و بی رحمی برخی متخصصان، مسئولین و صاحب منفعتانِ غیرمتخصص، و افرادی که حتی با آگاهی کامل از تاریخچه و شرایطت چه بسا می توانستند با پیگیری و ویزیت در خانه و خدمات مددکاری جلوی عود کردن بیماری و چنین رخدادی را بگیرند، و اکنون نیز بی تفاوتند، روز به روز سوخته و آتشی هر روزه و پایدار شده ام که به ناچار دود خود را خفه می کند.
آتشی که نه تنها با ترفندهای روانشناسیِ غیر انسانی برخی نامتخصصان روی او، تو را فراموش نکرد و خاموش نشد بلکه شعله ورتر شد و شعله هایش خودش را هم می سوزانَد. همان وعده های دروغ انتظاری که به تو داده شد، که یک ماه دیگر، دو ماه دیگر، چند ماه دیگر و الی آخر، تا بلکه درگیر زندگی شود و رها کند یا کم کم این فاجعه را بپذیرد و به این شرایط عادت کند. روش هایی غیر انسانی که به خیال خودشان روانشناسیست. در حالی که هیچ نیست جز برخوردهایی غیرانسانی، روش هایی زرد و کوچه بازاری و در نهایت تلاشی برای حفظ منافع شخصی شان و دردسر، هزینه و انعطاف کمتری در مورد بیماران.
مگر می شود به بهانه ی بیماری، آن هم وقتی در دنیای امروزی برای کوچکترین یا بزرگترین مشکلات راه حل های مددکاری و بهتر کردن شرایط در کنار کم توانی ها و ناتوانی ها ایجاد می شود، تا فردی با وجود ناتوانی ها یا کم توانی ها بیشترین لذت و استفاده را از زندگی، استعدادها، مهارت ها و ارتباطات انسانی ببرد، و بسیاری از تلاش ها و اختراعات و اکتشافات بشری هم به همین خاطر بوده است، انسانی را آن هم در جوانی زنده به گور کرد؟ مگر می شود چندین ماه یا طولانی مدت یا برای همیشه فرد را از هر ارتباطی با خویشان، محبوب، دوستان صمیمی و معمولی، همدرسان، همکاران، و جامعه محروم و جداسازی کرد، فقط تا مجبور باشد در جایی بماند و کمترین زحمتی برای کمک به او برای دیگرانی که نام متخصص، روانشناس، روانپزشک، مددکار، پرستار و مسئول آسایشگاه را به دوش می کشند یا نام خانواده را ایجاد نشود؟
مگر می شود حتی غریبه بود و شاهد چنین ظلمی بر کسی بود فقط برای نگهداری اجباری اش و سکوت کرد؟ مگر می شود کسی حتی در خاطراتت باشد، دوست قدیمی یا جدیدت باشد، محبوب گذشته یا کنونی ات باشد، یا خویشاوندت باشد و بتوانی فراموشش کنی یا محرومیت ها و ظلم های مختلف بر او را نادیده بگیری؟ مگر می شود زندانی ای را مجبور کرد که همه ی آن دیگران را فراموش کند؟ مگر می شود زنده زنده کسی را برای دیگران یا دیگران را برای کسی کُشت؟
اگر بر اساس ادعاهای دروغین و بهانه هایی کلیشه ای، ارتباط یا امکانات دسترسی به دنیا ممکن است فرد بستری را هوایی کند یا آسیب عاطفی بزند، آیا اینکه بدون نیاز به محرک های بیرونی، خودش شدیدا دلتنگ دیگران و آزادی و بیرون شود و از فشارش افسرده شود، یا اینکه ماه ها برای داشتن وسیله ی تمرین و کار با مهارت و هنرش که عمری همدم تنهایی اش و تنها معناهای باقی مانده ی زندگی رنجور از بیماریش بوده التماس کند، (که با کمی انعطاف و همکاری آسایشگاه قابل حل است حتی اگر خانواده توان حمایت و هزینه ی بیشتر نداشته باشد)، و هر روز شاهد فراموشی و افت مهارت های جسمی و مغزی اش باشد، آن هم وقتی بسیاری افراد سالم و معمولی هم به زحمت می توانند با میزان وقت مشابهی که او برای رشد و یادگیری صرف کرده، به سطح هنر و مهارت های کنونی او برسند و او توانایی های کسب شده در دوران سلامتی اش را به زحمت و رنج در کنار سال ها بیماری و افتان و خیزان حفظ کرده است و اگر فراموش شود یا از دست برود، به خاطر طبیعت بیماری و آسیب مغزی داروها، بازگشتش ناممکن یا بسیار سخت خواهد بود، اما به خاطر راحتی بیشتر آسایشگاه و خانواده کمکی به او نشود... آیا تمام اینها مایه ی تحریک و شدت گرفتن بیماری و افسردگی و بالا رفتن دوز داروها نیست؟
آن هم بیماری که بدون توجه به مسائل بیرونی هم خود به خود بالا و پایین هایش را دارد و فرد با وجود همین ها هم سال ها، مثل این یک ساله ی بستری اما با حمایت هایی سطحی آزاد زندگی می کرده است؟ آیا بعد عمری زندگی آزاد در کنار بیماری، اینکه یک سال حتی کوچه ی پشت درب آسایشگاه، خیابانی، مغازه ای یا آدم جدیدی را هم ندیده باشد، بیمارترش نمی کند؟ آنوقت سرخوش شدن از دیدار یا صحبت با خویشان و دوستان و ارتباط با جامعه و رفع دلتنگی مایه ی آسیب است؟ ظاهرا در روانشناسی و علم قرون وسطی و برداشت های کلیشه ای مانده ایم...
از طرفی، با کمال تاسف و دردی جانکاه، یکی از مهمترین اصول و قوانین پزشکی یعنی اصل محرمانگی توسط آسایشگاه شکسته شده که نیاز به پیگیری مسئولین و در صورت نیاز مردم دارد. آسایشگاه از افشای اطلاعات محرمانه ی افراد بستری و عکس و فیلم های واضح و قابل شناسایی شان در زندگی آسایشگاهی به قصد تبلیغات و به شکل تیزرهای تبلیغاتی با پخش جهانی در فضای مجازی یا روی بعضی بروشورها استفاده کرده و همچنان می کند.
آن هم وقتی بسیاری افراد بستری حق دسترسی به اینترنت و فضای مجازی و امکان هیچ نوع مرخصی و خروج از محیط آسایشگاه و حتی در صورت آگاهی به دلیل شرایط خاص و تحت فشار، توان پیگیری و دفاع از حریم خصوصی خود را هم ندارند. از توانمندی های مغزی مانده، از محبت و حمایت خانواده رانده، از هر نوع امکان ارتباطی محروم، در رنج بیماری و زندانِ آسایشگاه مانده، و حالا ابزار تبلیغاتی و مورد سواستفاده ی آسایشگاه هم واقع شده اند. و از همه طرف مظلومند.
حتی خانواده های بسیاری افراد بستری هم ممکن است یا بی خبر از چنین حادثه ای باشند، یا در صورت آگاهی هم به حقوق بیماران و قوانین پزشکی و ابعاد فاجعه آگاه نباشند، یا از ناچاری و ازکارافتادگی عزیزشان را به آسایشگاه سپرده و خودشان ناتوان جسمی و روانی از پیگیری، یا حتی بی تفاوت به سرنوشت افراد بستری. یا چه بسا بعضی فقط به دنبال جایی ارزان تر باشند برای رها کردن و خلاصی از بیمارانشان. حتی کسب چنین اجازه ای برای افشای اسرار در آن شرایط روانی از فرد بستری هم معتبر نیست و هیچ انسان دیگری هم نمی تواند «از کیسه» و آبرو و وجهه ی اجتماعی، شغلی، تحصیلی، عاطفی و ارتباطی و آینده ی «خلیفه» ببخشد و به جای افراد بستری، برای افشای اسرار پزشکی و یک عمر آسیب های مختلف اجتماعی و روانی و غیره ی ناشی از آن تصمیم بگیرد.
سخن بسیار داشته و نوشته ام اما دستم به انتشارشان نرفت. یا انقدر زیاد شدند که ندانستم کدامشان را منتشر کنم. نوشته در موضوعات مختلف هم بسیار دارم اما می خواهم اینجا تا جای ممکن برای تو باشد. تویی که روزی برایم نوشتی… امید که دادرسی و یاوری پیدا شود و اصلاحی در شرایط تو و بسیاری مانند تو که غریبانه و مهجور زندانی آسایشگاه هایی غیراصولی با محدودیت هایی بسیار بیشتر از مجرمان و خلافکاران هستند… ?
☘️☘️☘️
??*«دستی کردن» ظاهراً در اصطلاح شرطی کردن غیرانسانی پرنده هاست یا شاید برای سایر موجودات هم باشد. به نظر یعنی پرنده ای آزاد و توانمند را با روش های روانشناسی و شرطی سازی غیرانسانی و حیوان آزارانه، تبدیل به پرنده ای ناتوان می کنند که تنها می تواند از دست مربیان یا صاحبانش غذا بخورد و برای همیشه به آنها وابسته شده یا تحت کنترل کامل آنها قرار می گیرد. با سپاس از نویسنده ای که آگاهی بخشیدند، «دستی کردن» را اینجا بخوانید: https://vrgl.ir/asYSH
ریحانه م. ج.
©️ All Rights Reserved.