علی ریحانی
علی ریحانی
خواندن ۳ دقیقه·۷ سال پیش

لبخند، تنها راهکار من!

آقای فروشنده بعد از اینکه تعداد زیادی از مشتری‌هایش را راه می اندازد رو به من برمی‌گردد و تنها می‌گوید "ببخشید معطل شدین" با خود میگویم "حتمن باید عصبی برخورد کنم و یا متلکی چیزی به او بیاندازم" اما در عین ناباوری تنها کاری که می‌کنم این است که تنها با یک لبخند به او پاسخ میدهم؛ نه نغ زدنی نه چیزی! لبخند تنها راهکار من است بی آنکه بدانم چرا!

پدرم همواره به من می‌گوید که سعی کن قوز نکنی و استوارتر راه بروی! آنقدر این را گفته که کم‌کم آزارم می‌دهد! (شاید فکر می‌کند مخصوصن اینطوری راه می‌روم!) اما باز هم همواره به او لبخند میزنم و گاهی لبخندم بیشتر می‌شود و به حریم خندیدن تجاوز می‌کند بی آنکه بدانم چرا! در آخر هم می‌گویم چشم بی آنکه واقعن عمل کنم! بیشتر لبخند هایی که می‌زنم به مشکلات است؛ با اینکه می‌دانم این یک پارادوکس است, اما هروقت که امتحاناتم سخت و طاقت فرساست وسط کار بی‌اراده لبخند میزنم و گاهی می‌خندم که این‌همه دیگر مانده؟ مگر داریم؟ البته در درون خودم اصلن ریلکس و آرام نیستم و اتفاقن از پراسترس ترین افرادی هستم که می‌توانید در اطراف خود بیابید! می‌دانم این هم یک پارادوکس دیگر است اما خب چه کنم؟!

حقیقتش را بخواهید خیلی دست خودم نیست! خیلی سعی کردم که برای این موارد لبخند نزنم ولی واقعن نمی‌توانم! یعنی هیچوقت مغزم بعد از مثلن معطل شدن در فروشگاه دستور نداده که بداخلاقی کنم و همیشه "آپشن" هایش برای من محدود به لبخند زدن است! حتمن با خودش فکر می‌کند که خب اگر خشم یا اعصاب خوردی را در دستور کار من قرار دهد چیزی که حل نمی‌شود پس چرا باید به خودش فشار بیشتری ایجاد کند!؟

انصافن نگاه کنید چه حس خوبی دارد این عکس!
انصافن نگاه کنید چه حس خوبی دارد این عکس!

درست نیست؟ هست! هیچوقت نفهمیدم چرا بچه ها در زنگ های ورزش انقدر سر توپ های ناکام سر یکدیگر فریاد می‌کشیدند، قاطی میکردند و حتی گاهی بعد از بازی‌ها با فحش های ناموسی به پیشواز یکدیگر ‌می‌رفتند! مگر غیر این بود که بالاخره آن زنگ ۱ ساعت و بیشتر ساعته به پایان می‌رسید؟ و مگر غیر این بود که همگی برای بازی آمده بودیم؟ البته این را هم بگویم هیچکس در این مورد من را درک نکرد؛ برای همین کم کم از فوتبال و زنگ های ورزش کنار کشیدم. (نمی‌شد به آن حجم از خزعبل با لبخند اندیشید و پاسخ داد!)

قدیم‌تر ها که به کلاس زبان می‌رفتم آموزشگاه به تازگی منشی جوانی استخدام کرده بود که همواره لبخند بر لب داشت لبخندی به وسعت دریا! "جدی میگم" واقعن هر بار که آدم آن لبخند را می‌دید دلش میخواست بال دربیاورد و بیشتر از یک قوطی ردبول به آدم انرژی می‌بخشید!

مطمعن باشید لبخند زدن اصلن راه حل دشوار یا غیرمنطقی یا این چیزا نیست و پر از انرژی مثبت است؛ همیشه بوده! به اطرافتان نگاه کنید همه‌چیز و همه‌کس شایسته لبخند زدن هستند, پس لطفن لبخند پرانرژی‌تان را از کسی دریغ نکنید شاید کسی مثل من باشد که تنها نیازمند یک لبخند شماست تا روزش را بسازد! و شاید این بیماری لبخند زدن من واگیر داشته باشد! بیایید باهم آن را پخش کنیم تا تمام دنیا بیماری لبخندزدن و خندیدن اجباری را تجربه کنند تا بفهمند چقدرررر حالشان خوب می‌شود و چقدرررر حال بقیه را خوب می‌کنند!

در آخر محموع باید بگویم که لبخند زدن حال من را بد نکرد - حداقل تا اینجا - اگرچه سعیم را هم کردم که لبخند نزدن را امتحان کنم اما خب روی من کار نکرد! حالا شما هم سعی کنید لبخند زدن را کار کنید شاید که جواب داد :)

و من الله توفیق !

لبخندخشمزندگیصبرتحمل
دست نوشته های جورواجور آقای علاقه مند به هنر، فناوری و علم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید