خاطرم می آید در نوجوانی داستان کوتاهی به زبان انگلیسی خواندم با عنوان آن سوی پرچین ها
(The other Side of the hedge)
داستان مسافرانی که در هر روز مسیری را طی می کردند. در آنسوی پرچین ها همسفران قدیمی بودند که فوت کرده بودند. از آن زمان نزدیک ترین واژه به زندگی در ذهن من سفر بوده است.
زندگی مانند سفر کردن است.
اما
موضوع سفر کردن دغدغه بسیاری در طول تاریخ بوده است. از سعدی تا مازلو! از عطار تا دکتر شریعتی! از قرآن تا گوته! همه و همه بر این موضوع تاکید داشتند.
بیاید با هرم مازلو شروع کنیم.
همه می شناسیمش. هرمی که سفر انسان را در زندگی اش از توجه به نیاز های پایه در کف هرم تا رسیدن به قله خودشکوفایی توضیح می دهد. نوک هرم همان نوک قله است! جایی که باید رفت.
خود شکوفایی. چه کلمه زیبایی!
"خود"+"شکوفایی"
"خود" یعنی این مسیر باید توسط شخص شما و شخص من طی شود، عاریه ای نیست، قابل برونسپاری نیست. می توانیم مربی و کوچ داشته باشیم اما گامها را بایستی خودمان برداریم و رشد در همین مسیر است. آیا می شود به کوهنوردی پولی پرداخت کرد و فتح دماوند را از جانب خود به او سپرد؟! تمام اتفاقات در مسیر می افتد، رشد ها، درک ها، مشاهده ها، دیدن زیبایی ها. دیدن قله وقتی زیباست که مسیرش را و درسهایش را درک کرده باشی. اگر نه همین الان فتح دماوند را گوگل میکردیم و فیلمش را میدیدیم!
"شکوفایی". شکفتن. شکوفه! چه تقارن زیبایی است در زمان نگارش این متن و باز شدن شکوفه های بهاری سال 1402. بیایید سفر را معکوس کنیم. از ته به سر! این اولین پیشنهاد آقای استفان کاوی در کتاب هفت عادت مردمان موثر است. از پایان شروع کنید! شکوفه به شاخه وصل است. شاخه به ساقه، ساقه به ریشه ها. قبل از اینه چه بوده است؟ دانه!
به عبارت خود شکوفایی برگردیم.در این خود دانه ای نهفته است که بایستی شکوفا شود.
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
صوفی نشود صافی تا در نکشد جامی
(سعدی)
برای شکوفایی خود باید سفر کرد. از خود به خود. در عرفان ایرانی به سفر آفاق و انفس تاکید شده است. آفاق جمع افق ها و به معنی مکانهای مختلف و انفس جمع نفس است و به معنی دیدن افراد مختلف.
ما با دیدن مکانهای جدید، کسب تجربه های نو و آشنایی با انسانهای جدید، ، شنیدن داستان زندگی شان و گفتگو و اطلاع از دیدگاه هایشان، خلق و خویشان و شخصیتشان ناخودگاه به فکر فرو میرویم.
لذا این سفرهای بیرونی مقدمه سفر درونی است.
داستان من چگونه بوده تاکنون؟ دوست دارم ادامه اش چطور باشد؟ من چه شخصیتی دارم؟ عیب و ایرادهایش چیست؟ میخواهم به چه چیزهایی دست پیدا کنم؟
این مشاهده ها و تفکرات است که آرام آرام جهان ما را گسترده تر می کند.
انسان چیزی را می بیند و بعد دلش می خواهد. این خواستن انگیزه ایجاد می کند برای حرکت کردن و تلاش کردن!
در علم موفقیت نیز به این موضوع بسیار تاکید شده است.
آنکه در چه (چاه) زاد و در آب سیاه
او چه داند لطف دشت و رنج چاه
(مولوی)
تا زمانی که ته چاه هستیم و از بیرون خبری نداریم فکر می کنیم همه دنیا همین طور است!
اگر سبک های زندگی بهتر و با کیفیت تر از آنچه داریم را نبینیم چطور خواسته ها درون ما شکل بگیرند؟
اگر انسانهای خوشبخت و آزاد را نبینیم و درک نکنیم، چطور انگیزه برای حرکت کردن به سمت آزادی و خوشبختی در ما ایجاد شود؟
پس سفر کردن می تواند درونی باشد. از خود به خودی متعالی تر. خودی که می تواند کمی صبورتر، شاد تر، آزادتر، کم قضاوت تر، خوشروتر، قاطع تر، مفید تر، مهربان تر و پخته تر ..... کمی انسان تر باشد.
سفر تجربه های جدید را نیز در اختیار ما قرار می دهد:
در اقصی عالم بگشتم بسی به سر بردم ایام با هر کسی
تمتع به هر گوشه ای یافتم ز هر خرمنی خوشه ای یافتم
(سعدی)
در قرآن نیز بارها از عبارت "سیرو فی الارض" استفاده شده و به سفر کردن و تفکر در احوالات مردمان تاکید شده است :
آیا (این کافران) در روی زمین به سیر و تماشا نرفتند تا دلهاشان بینش و هوش یابد و گوششان به حقیقت شنوا گردد؟ که (این کافران را) چشمهای سر گرچه کور نیست لیکن چشم باطن و دیده دلها کور است.
همچنین مفهوم هجرت کردن نیز با همین مضمون 24 بار در قرآن تکرار شده است:
کسی که در راه خدا هجرت کند، جاهای امنِ فراوان و گستردهای در زمین مییابد.
گر مرد رهی راه نهان باید رفت
صد بادیه را به یک زمان باید رفت
گر مرد رهی میان خون باید رفت
وز پای فتاده سرنگون باید رفت
تو پای به راه در نه و هیچ مپرس
خود راه بگویدت که چون باید رفت
(عطار)
عطار نیشابوری پاسخی بسیار زیبا می دهد. او از راهی سخن میگوید که درون ما و به همین دلیل نهان است. و تاکید می کند که به هر شکل بایستی مسیر را ادامه داد. و در بیت سوم پیشنهاد می کند که شروع کن! حرکت کن! گام اول را بردار تا قدم های بعدی آشکار شود. این قانونش است. مثل رانندگی در شب، چراغ ماشین فقط ده قدم بعدی را مشخص می کند. و وقتی رفتی ده قدم بعدی و ادامه این مسیر زیبا ..... .
گام اول را که می گوید؟
قلب! همان وقتی که احساس می کنیم کاری درست است، باید انجامش دهیم.
آنچه را می توانی یا می اندیشی که می توانی، آغاز کن! در جسارت ، نبوغ و قدرت و سحر و جادو نهفته است!
(گوته)
پاسخ قرآن هم همین است:
کسانی که ایمان آورده و کسانی که هجرت کرده و در راه خدا جهاد نمودهاند، آنها امید به رحمت پروردگار دارند و خداوند آمرزنده و بخشاینده است.
سبیل الله یا راه خدا همین راه خود شکوفایی است و این جهاد اکبر است.
آنهایی که ایمان دارند و مهاجرت می کنند از خود کهنه به خود نو، و در این مسیر خودشکوفایی تلاش می کنند، آنها به رحمت پروردگارشان امیدوارند. همان پروردگاری که بسیار آمرزنده و بخشاینده (نه به معنی بخشنده گناهان، به معنی دهنده نعمت ها و ثروتها).
پس باید پرتلاش بود. مثل جنگ است. جنگ با تنبلی ها، طناب عادت های کهنه که ما را به عقب می کشند، باتلاق باورهای محدود کننده که رها شدن از آنها کمر همت و همزمان توفیق الهی می خواهد.
و استقامت کلید این مسیر است:
به یقین کسانی که گفتند: «پروردگار ما خداوند یگانه است!» سپس استقامت کردند، فرشتگان بر آنان نازل میشوند که: «نترسید و غمگین مباشید، و بشارت باد بر شما به آن بهشتی که به شما وعده داده شده است!
این وعده خداوند است که ادامه دهنده این مسیر را به هزاران روش یاری می کند.
از دلایل میشود معلوم ما ادراک حق
این ره از بسیاری سنگنشان هموار نیست
آسمان بارِ امانت نتوانست کشید
قرعه ی کار به نامِ منِ دیوانه زدند
(حافظ)
هر کدام از ما وظیفه ای داریم!
پروردگارا این (جهان با عظمت) را بیهوده نیافریدی
امانتی بر دوش تک تک ما نهاده شده است! مهمترین وظیفه هرکدام از ما همین است که اگر هزار کار در زندگی مان انجام دهیم و این یکی زمین بماند به هدف نرسیده ایم و باخته ایم!
مثل آن است پدری که اولین وظیفه او تامین معاش برای خانواده اش است، همه کار به جز این را انجام دهد. پسرش را بهترین کلاس موسیقی ثبت نام کند و ساز بخرد، برای همسرش لباسهای گران قیمت بخرد و دخترش را در با کیفیت ترین مدرسه شهر ثبت نام کند، اما مواد غذایی منزل را تهیه نکند!
برگردیم به آن دانه الهی ابتدای مقاله! آن امانتی است که در وجود ما به ودیعه گذاشته شده است. به ظهور رساندن آن و شکوفا کردنش مهمترین وظیفه تک تک ماست.
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر كجا آیا همین رنگ است ؟
(اخوان)
ره توشه این مسیر زیبا، امید، توکل، تلاش، استقامت و پایمردی است. افکار مثبت و دیدن همسفرانی که آنها هم در حال حرکت هستند به ما انگیزه می دهد. خواندن زندگی نامه افرادی که به مقصد رسیده اند و گوهر وجودی شان را از اعماق خود بیرون کشیده اند و تقدیم ربشان کرده اند احتمالا کمک کننده باشد. آنها کسانی هستند که جاویدان شدند و نامی از تعدادی از آنها در همین مقاله برده شد. سعدی، عطار، حافظ، مازلو، مولوی، گوته، اخوان و .... . و خوشبختانه ما به سادگی به دریای دانستنی ها و آثار آنها دسترسی داریم.
این سخن را با کلامی از دکتر علی شریعتی در وصیتنامه شان به پایان می رسانیم:
اگر پیاده هم شده است سفر کن . در ماندن می پوسی . هجرت کلمه بزرگی در تاریخ « شدن » انسان ها و تمدن هاست.
امیدوارم سفرمان را شروع کنیم. همین امروز!