به نام او که رحمن است
در سفر روح به سمت "شدن"، به سمت خود شکوفایی، به سمت سبکبال تر شدن و زره تعلقات ذهنی را به زمین انداختن، با منزلگاه هایی مواجه میشویم که گویی آخر دنیاست!
درست فکر میکنیم، اینجا آخر دنیاست. اما آخر دنیای ذهنی محدود ما در مدار فعلی!
(هر کدام از ما در مدارهای متفاوتی از نعمت، ثروت، سلامتی و روابط با یکدیگر زندگی میکنیم. این مدار میتواند در گذر زمان با کار کردن روی خودمان بهبود یابد)
به همین دلیل است که دیگر راه حل های ذهنی پاسخگو نیست! با کمک گرفتن از تجربه های زیسته قبلی مساله حل نمیشود. اینجا انتهای بن بست با دیوارهای بلند است. حالا وقت روزن زدن است.
دوزخست آن خانه کان بی روزنست
اصل دین این بنده روزن کردنست
تیشهی هر بیشه ای کم زن بیا
تیشه زن در کندن روزن هلا(مولانا)
وقتی تصمیم میگیریم از پوسته ضخیم باورهای کهنه و محدود کننده قبلی گذر کنیم، ابتدا با هدایت روح، روزنه ای ایجاد میگردد. با خواندن بیت شعری، شنیدن سخن دوستی، دیدن یک نقاشی یا..... .و آن روزن پرتوی از دنیای جدید را به گور تنگ و تاریک و محدود ذهن وارد میکند.
انتخاب با ما است. از دعوت روح رو بگردانیم و فراموش کنیم و زیر اتفاقات روزانه آن را دفن کنیم و در تاریکی دوزخ ذهن دست و پا بزنیم یا تیشه برداریم و روزن را گسترده تر کنیم.
خبر خوب اینکه اگر ادامه دهیم معجزه طلوع را تجربه میکنیم!
قطعه طلوع با آهنگسازی بابک زرین وترانه ای از خانم ترانه مکرم و صدای معین نازنین رو میتونید از اینجا دانلود کنید:
پس از آن غروب رفتن اولین طلوع من باش من رسیدم رو به آخر تو بیا شروع من باش
ای روح زیبای من، پس از پشت سر گذاشتن غروب در مدار قبلی و تثبیت شدن در آن، دوباره چون خورشیدی تابناک از میان شب ابهام و گنگی بیرون بیا و طلوع کن!
من در این بن بست در انتهای مدار فعلی هستم و طلب بالا رفتن و عبور از آن را دارم، ای روح الهی من بیا و گوشه چشمی کن تا شروعی دوباره داشته باشم.
شبو از قصه جدا کن چکه کن رو باور من خط بکش رو جای پای گریه های آخر من
بیا و این شب شبهه و شک را از مسیر نورانی سلوک جدا کن.
نور آگاهی که منبع اصیل شادی است را به زندگی ام و اتفاقاتش بتابان تا گریه و غم از من دور شود
اسمتو ببخش به لبهام، بی تو خالیه نفسهام قد بکش رو باور من زیر سایبون دستام
بگذار تا بار دیگر با تو و درون تو آنچنان زندگی کنم که نامت حتی لحظه ای از زبانم دور نشود، خوب می دانی بدون تو نفس من حق نیست و خالی است.
بازهم با آمدنت ایمان مرا قوی تر کن و باور با تو بودن را بلند تر بنما. منهم با عمل کردن به الهامات تو نقش خودم را بازی خواهم کرد!
من پر از حرف سکوتم، خالی ام رو به سقوطم بی تو و آبی عشقت، تشنه ام کویر لوتم
ذهن و زبان و وجود من خالی است و لبه پرتگاه سقوط قرار دارد، اگر دریای بیکران لطف و آگاهی و عشقت را بر من تشنه لب نگشایی، چون کویر عقیم و بی حاصل خواهم بود.
نمی خوام آشفته باشم، آرزوی خفته باشم تو نذار آخر قصه حرفمو نگفته باشم
ای روح الهی نازنینم، تو در وجود من دانه های یکتا و منحصر به فردی به ودیعه گذاشتی. اگر دستگیری ها و عنایت ها و هدایت های تو نباشد، در این قصهی کوتاه زندگی دنیا به جز آشفتگی و حسرت و خسران (از عقیم ماندن آن دانه های ارزشمند) چیزی عاید من نخواهد شد.
قسم به زمان که انسان در خسران و ضرر است. به جز کسانی که (به ربشان) ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند.
ای نور چشم من سخنی هست گوش کن تا ساغرت پر است بنوشان و نوش کن (حافظ)