شیر های این کشور درون قفس، قفلهای پولادین را
با یک نگاه میشکنند زوزه های گرگان درندگیهای دره های عشق را میبلعند.آسمان دیگر نمیخواند برای پرنده.
نمیدانم چرا سفرهای دوردست دور شدن از نزدیک ترین نفس آن مرد دانا.
نمیدانم چرا دیگر خورشید بی لبخند طلوع میکند
هیچ انسانی تلخ لبخند شیرین نمیزند.
امیدوارم فقط باران ببارد بر دلهای بارانی
نیکی ها بدی ها را به یادگار بسپارند.