ویرگول
ورودثبت نام
رضا حیدری
رضا حیدریلازم نیست حرکت کنی بایست و خورشید درونت رو نظاره‌گر باش.
رضا حیدری
رضا حیدری
خواندن ۱ دقیقه·۶ ماه پیش

جنگ و جنون

نیازی به مرگ نبود هر لحظه دیدگانمان مرگ را میدرید

پرنده میپرید

اما بی شوق

برای او مهم نبود

ستم به کودکی که دلش تنها به لبخندی خوش بود

لبخند میزدم

و لبخند ها و گریه ها تمسخر میشد

آن ها خدا را فراموش کرده بودند

نمیدانم خدا چه بود

سر بیرون آوردن یک گل از زیر خاک

رقص شاخه هایی از جنس امید

شاید هم بغض آن یتیم از…

نمیدانم

نه آیه ها نه کتب مقدس دیگر چیزی نمی‌گویند

آن ها برای افرادی بودند که می‌دیدند

پروردگارشان را

حتی بدون بینایی

نه انسان هایی که

با چشم بینا از کنارش گذشتند

اکنون حس میکنم ما باید بگذریم

از اندکی خود خواهی

و برسیم

به اندکی خداخواهی…

۰
۰
رضا حیدری
رضا حیدری
لازم نیست حرکت کنی بایست و خورشید درونت رو نظاره‌گر باش.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید