از پونزده سالگی عاشق رباعیات خیام شدم. اشعار خیام برای من همیشه معنا و مفهومی عمیق داشت با زبانی ساده، بیرحم، مستقیم و مهمتر از همه کوتاه! حفظ کردن شعرِ طولانی همیشه شکنجه بود. حتی متن آهنگ خواننده های معروفی مثل ابی یا سیاوش رو هم اشتباه میکردم. ولی رباعیات خیام یکی از بهترین ابزار های مباحثه بود. کافی بود یکجای بحث جواب طرف رو با یکی از شعر های خیام بدی...دیگه انگار داشتی فن فیتیله پیچ رو وسط تشک کشتی اجرا میکردی. در حدی جواب میداد که از این فن برای جواب دادن به معلم ها هم می شد استفاده کرد. یکبار معلم ادبیاتمون داشت در مورد بخشی از تاریخ بیهقی حرف میزد که قاضیِ بست اونقدر ایمان داشته که طلای پادشاه رو قبول نکرده چون در حلال بودنش شک داشت. برای من این موضوع احمقانه بنظر میومد. دیدم بهترین فرصت برای استفاده از یکی از رباعیات خیام همینجاست. اجازه گرفتم، گفتم:
قومی متفکر اند اندر ره دین
قومی به گمان فتاده در راه یقین
می ترسم از آنکه بانگ آید روزی
کای بی خبران، راه نه آن است و نه این
بچه ها که این فوران اطلاعات رو دیده بودن از ذوق داشتن دست میزدن. انگار که مشت محکمی زده باشم به دهن کسی...حالا کی دقیقا؟ کسی نمیدونست... ولی چون اعتراض به دین بود همه خوشحال بودن...معلممون هم نیشِش تا بناگوش باز بود. معلوم بود با خودش میگه این جوجه رو ببین چی میگه...اونجا بود که بهم گفت صادق هدایت کتابی داره به نام ترانه های خیام و توضیح میده که اکثر این رباعیات از خود خیام نیست و در طول زمان کسایی که جرات زدن حرف به اسم خودشون رو نداشتند حرفاشون رو به اسم خیام نشر میدادن...برای ذهن کوچیک من اینکه این حرفا از خیام نباشه سنگین بود. انگار یجوری اعتبار حرف از بین میرفت. شاید یکی از دلایلی که هیچوقت دیگه از صادق هدایت خوشم نیومد کتاباش رو نخوندم همین بود. چون قهرمان ذهن من رو کشته بود.
تقریبا ده سال از اون ماجرا گذشته و من دارم تو توییتر تراوشات ذهنی یک سری آدم با اسم های مستعار رو میخونم. چشمم می افته به یک کاربر با اسم "عمر_خیام". یک آن تمام این خاطرات مثل فلش بَک از جلو چشمم رد میشه. با خودم فکر میکنم امروز بعد گذشت هشتصد سال، حتی اگر کسی بخواد همون حرفای خیام رو فقط تکرار کنه...بازم جرات نمیکنه حرفش رو با اسم واقعی خودش نشر بده ...تو ایران حرف زدن همیشه هزینه داشته.
به کتاب صادق هدایت فکر میکنم و این که چقدر احمقانه حتی یکبار نیم نگاهی هم بهش ننداختم. پرینتش میگیرم و شروع میکنم به خوندن. واقعا یکی از بهترین کتاب هایی بود که در زندگیم خوندم. برای من قشنگ ترین قسمتش جایی بود که هدایت داره شخصیت خیام رو تحسین میکنه که چقدر از زمان خودش جلوتر بوده و میگه "خیام مانند اغلب علمای آن زمان به قلب و احساسات خودش اکتفا نمیکند، بلکه مانند یک دانشمند به تمام معنی آنچه که در طی مشاهدات و منطق خود به دست میآورد میگوید. معلوم است امروزه اگر کسی بطلان افسانههای مذهبی را ثابت بنماید چندان کار مهمی نکردهاست، زیرا از روی علوم خودبهخود باطل شدهاست. ولی اگر زمان و محیط متعصب خیام را در نظر بیاوریم بیاندازه مقام او را بالا میبرد."
و چقدر جالبه که هدایت ۸۳ سال پیش در مورد خیام حرفی زده که ما امروز میتونیم عیناً در مورد خودش همین حرف رو تکرار کنیم. انگار که هدایت داره شخصیت خودش رو تحسین میکنه.
هدایت کتاب ترانه های خیام رو نوشت تا به ما یاد آوری کنه که چقدر فرهنگ ایرانی با خفقان آمیختست. هشتاد و سه سال از چاپ این کتاب میگذره و وقتی از رباعیات خیام حرف میزنیم سریع یکی پا میشه میگه هدایت گفته اون اشعار از خود خیام نیست!
پی نوشت: اینم بگم که ظاهرا خیام واقعا عاشق شراب بوده. در بخشی از تحقیقاتش وقتی در مورد شراب و مزایاش میخواد توضیح بده رفرنس میده به بوعلیسینا و زکریای رازی. هدایت توضیح میده "در «نوروزنامه» یک فصل کتاب مخصوص منافع شراب است و نویسنده از روی تجربیات دیگران و آزمایش شخصی منافع شراب را شرح میدهد و در آنجا اسم بوعلیسینا و محمد زکریای رازی را ذکر میکند (ص۶۰) میگوید: «هیچ چیز در تن مردم نافعتر از شراب نیست، خاصه شراب انگوری تلخ و صافی. خاصیتش آن است که غم را ببرد و دل را خرم کند.» (ص ۷۰): «... همهٔ دانایان متفق گشتند که هیچ نعمتی بهتر و بزرگوارتر از شراب نیست.»"