ویرگول
ورودثبت نام
رضا صادقی
رضا صادقی
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

داستان بوقلمون‌های بورسی (ساده اما عبرت انگیز)!

لحظه شگفت‌انگیز فروش سهام کجاست؟ لحظه سیو سود کدام نقطه است؟
معامله‌گران در بازارهای مالی توامان در هر ثانیه ده ها بار این سوال رو از خودشون می‌پرسند و در هر ثانیه از بازار به دلیل پویایی بازارهای مالی به ویژه بورس، پاسخ متفاوتی به آن می‌دهند ...

اما به راستی آن لحظه که دست به دکمه فروش در بورس می‌بریم و در یک تضاد دائمی بیشتر سود کردن یا از دست دادن سودهای آینده به دلیل فروش نادرست و صعود سهاممان بعد از فروش ایجاد می‌شود، کدام است؟ (لحظه Aha Moment کدام ثانیه است؟)

چه رنجی می‌کشد در آن لحظه یک معامله گر؟!!!


من به این نکته پی بردم که رفتار اکثر معامله‌گران کاملاً شبیه پیرمردی است که در دوران کودکی می‌شناختم. او یک تله بوقلمون داشت و یک نقشه ابتدایی، شامل یک جعبه بزرگ که در قسمت بالای آن یک در با لولا نصب شده بود. این در با یک فنر باز نگه داشته می‌شد و یک تکه ریسمان به آن متصل بود که انتهای آن صد متر آن طرف‌تر به یک اتاقک برای مخفی شدن پیرمرد صیاد داستان ما می‌رسید. یک رد باریک از دانه‌های غذا به عنوان طعمه، در مسیر بوقلمون‌ها می‌پاشید که آنها را به سمت جعبه تله هدایت می‌کرد. وقتی به جعبه می‌رسیدند، در داخل آن مقدار خیلی زیادی غذا و دانه می‌دیدند. درست در لحظه‌ای که چند بوقلمون به داخل جعبه کشیده می‌شدند، پیرمرد ریسمان را می‌کشید و در روی جعبه می‌افتاد!


یادم می‌آید یک روز که با او بیرون رفته بودم، دیدم که دوازده بوقلمون در جعبه‌اش است. سپس یکی از آنها بیرون جهید و ماند یازده بوقلمون! پیرمرد گفت: «عجب ای کاش وقتی همه دوازده بوقلمون توی جعبه بودن ریسمان را می‌کشیدم… یک دقیقه صبر می‌کنم، شاید اون یکی هم برگردد»؛ اما وقتی منتظر شد تا دوازدهمی به درون جعبه باز گردد، دوتای دیگر هم بیرون جستند!!!
پیرمرد گفت: «مثل اینکه باید به همان یازده تا قناعت می‌کردم. همین که یکی دیگه برگرده، ریسمانو می‌کشم.»
اما سه تای دیگر بیرون پریدند!!!

باز هم پیرمرد منتظر شد. او که یک بار موفق شده بود دوازده بوقلمون را به دام بیندازد، حالا راضی نمی‌شد با کمتر از هشت بوقلمون به خانه برگردد. اصلا نمی‌توانست از این فکر صرف‌نظر کند که چند تا از همان بوقلمون‌های اولی حتما به جعبه بر‌می‌گردند. سرانجام وقتی فقط یک بوقلمون در جعبه مانده بود، گفت: «منتظر می‌مونم تا این یکی هم بیرون بره یا یکی دیگه هم بیاد توی جعبه و بعدش دیگه ریسمان را می‌کشم!!!!»

حدس می‌زنید چه شد؟

تنها بوقلمونی که در جعبه مانده بود هم بیرون پرید و به سایر بوقلمون‌ها پیوست و پیرمرد دست از پا درازتر راه خانه را در پیش گرفت!!!

----------------------------------------------------------------------------------------

فکر کردم این ماجرا بی‌شباهت به بازار سهام به ویژه این روزهای نوسانی بازار بورس ایران نیست. وقتی دیدم سودهای معامله‌گران به چه سرعتی از سبدهایشان بیرون می‌پرند و معامله‌گر کماکان سهام خود را نمیفروشد و بجای سیو سود سهام‌های فعلی، درگیر غم و اندوه بوقلمون‌های از دست رفته خود هستند، بیشتر و بیشتر داستان پیرمرد قصه ما این روزها به کار می‌آید تا فرمول‌های سود و زیان اکسلی...


——————————————-

?مطالب بیشتر در کانال بورس رادار:

https://t.me/Bourse_Radar

داستان بوقلمونبازارهای مالیمعامله گری در بورسداستانهای بورسی
فعال بازارهای مالی، دانشجوی دکترای مدیریت، علاقه مند حوزه استارتاپی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید