#آموزشی
#داستان_بورسی
دنبال چی باشیم بلاخره؟!
همیشه فکر میکردم چه خُنُک و نچسب هستند کسایی که فیگور عاقلانه به خودشون میگیرند و حس میکنند چون خودشون به هر دلیلی تونستند افراد کارآفرین یا پولساز یا موفقی در حوزه فعالیت خودشون بشند، میتونند الان جلوی من خطابه و نصیحت پدرمآبانه بکنند که بچهجان برو دنبال کاری که بهش علاقه داری و نه کاری که فکر میکنی توش آینده داری و پولسازی میکنی!?
توی دلم اول میگفتم کاش دهنش رو ببنده (البته نه به این با ادبی!) و بعدش فکر میکردم چرا چرت میگه واقعا؟! مگه اینجوری نیست که اگه کاری رو داشته باشم که توش موفق باشم و پولسازی کنم، خب بهش هم علاقه پیدا میکنم؟! ?
گذشت و گذشت و با افراد بیشتری مواجه شدم. افرادی که دقیقا میدونستند دنبال چه چیزی هستند و اون چیز رو کجا باید دنبالش بگردند.
در یک شهرستان بسیار دورافتاده، به دانشگاه رفتم. یکی از اساتید جوانتر بود و اقتصاد خوانده بود و با جدیت تدریس میکرد. جدیتی که مضحک بود و احمقانه! اما سوداهای بزرگ همیشه در سر داشت و جایگاه فعلیش رو که میدیدیم برای سلامتی عقلیش و دختر تازه نامزده کردهاش افسوس میخوردیم?
برای مسافرت به روستایی رفتم. فرد روستایی رو دیدم که دیوانهوار سنگهای رودخانه روستاشون رو رنگ میکرد و به مسافرین اونجا به عنوان صنایع دستی میفروخت.??
نوازنده خیابونی رو هر روز سر راه خودم هر روز میدیدم که یه گروه کوچیک موسیقی تشکیل داده بود و هر روز دور میدون ونک برای عابران مینواخت...???
تا یه نوازنده دیگه که حتی توی خونهاش صبح تا شب تار مینواخت اما حتی شاید خودش هم نمیدونست عاقبت چه خواهد شد!
هر روز و هر روز با مثالهای بیشتری برخورد میکردم و فقط متوجه شدم بین همه این افراد، عنصر لذت بردن از کارشون به وضوح پیدا بود. از استاد اتوکشیده ما که الان هیات علمی شده توی یکی از معتبرترین کالجهای اقتصادی کانادا تا اون فرد روستایی که الان بهش میگند علیاصغر جهانگیری و میلیاردر شده تا تا مهرداد مهدی داستان ما که یه روزی آکاردئون به دست توی خیابون توسط اصغر فرهادی دیده شد و شد نوازنده فیلم فروشنده و بعدش فیلمهای دیگه.?
یه چیزی رو اما فهمیدم. عنصر علاقه به کاری که داشتند انجام میدادند توی همه اینها موج میزد. اینا کسایی نبودند که برای پول کاری کنند، انگار خیلی بیشتر از چیزی که شاگردها هنگام تدریس آن استاد اقتصاد، خریداران از خرید آن سنگهای رنگارنگ، و عابرین پیاده از صدای ساز اون مهرداد مهدی لذت ببرند، خود این افراد از کارشون لذت میبردند.
لذت و علاقه در تمام لحظات از نظر من تنها چیزی بود که این افراد رو به تلاش شبانهروزی شون سوق میداد وگرنه خیلی افراد دیگر هم بودند که فعالیتهایی مشابه این افراد داشتند...
القصه
اگه صبح ساعت 8:30 با هیجان از خواب بیدار نمیشید و مثل یه سریال جذاب بازار بورس رو تا 12:30 واچ نمیکنید شما برای بورس ساخته نشدید. اگه هر روز با این نیت که امروز هم 4 ساعت فیلم سینمایی میخواهید ببینید که از لحظه شروع بازار تا انتهای بازار، ناراحت تموم شدن این فیلم هستید، شما علاقهای به بورس ندارید. اگه صعود و نزول و رنج کشیدن سهمها هر روز نقل بحثهای شما با دوستانتون نیست بازار رو رها کنید و به جستجوی علاقهتون بپردازید...
راستی راستی!
سوژه چهارم داستان ما همون پسری که زندگیش تار زدن توی کنج اتاقش بود، توی 20 سالگی برای خودش کارهاش رو ضبط کرد. از یه واسطه خواهش کرد که هر جور شده 5 دقیقه از تار زدنش رو به همایون شجریان برسونه!!! واسطه خندید اما نوار رو به همایون رسوند. همایون شجریان میگه من مشغول یه پروژه بزرگ موسیقی بودم و بعد از گوش دادن به این 5 دقیقه، کل پروژه رو تعطیل کردم و با این پسر ملاقات کردم... این پسر علی قمصری هستش که بعد از ملاقات در 21 سالگی، نوازندگی و آهنگسازی سه تا از آلبوم های همایون شجریان رو انجام داد...?
پی نوشت:
- داستانها واقعی هستند.
- افرادی که اسم برده شده اند را در گوگل سرچ کنید و درباره شان بخوانید.
——————————————-
?مطالب بیشتر در کانال بورس رادار:
https://t.me/Bourse_Radar