رضا فرمانی
رضا فرمانی
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

شک - نصرت رحمانی

نصرت رحمانی
نصرت رحمانی

شاید که قطره ای چکد از خورشید

فانوس راه پرت شبی گردد

مهتاب خیس روی زمین ماسد

شعری شکفته روی لبی گردد

شاید که باد عطر تن او را

از لای در به بستر

من ریزد

از روی برگ های گل زنبق

آوازهای گم شده برخیزد

شاید شبی کنار درخت کاج

آوای گام او شکند شب را

ریزد به روی دامن شب بوسه

ساید چو روی سنگ لبم ، لب را

تف بر من و سکوت من و شعرم

تف بر تو باد و زندگی و شاید

تف بر کسی که چشم به ره ماند

تف بر کسی که سوی کسی آید

شاید که عشق هدیه ابلیس است

اندوه اگر سزای وفا باشد

شاید اگر شکوفه نومیدیست

شاید که مرگ هستی ما باشد

امشب صدای باد نمی آید

شاید که مرگ پیش زمان خفته است

راز گناهکاری آنان را

شیطان به بندگان خدا گفته است

نفرین به سر بلندی و پستی باد

نفرین به عشق باد و به هستی باد

نفرین به هوشیاری و مستی باد

نفرین به مرگ باد و به هستی باد

نصرت رحمانیشکششعرموسیقیترانه
خموشید خموشید خموشی دم مرگست . . .
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید