حسین | righteous
حسین | righteous
خواندن ۳ دقیقه·۲ ماه پیش

بالاخره اونقدر بزرگ شدی که تصمیم بگیری؟

چه خبر سید؟ نگو که افتادی مردی؟ حداقل این نامه رو بخون بعد مشرف شو!

حرفای زیادی هست که دلم میخواد بهت بزنم، کاش میشد حضوری ببینمت، یا حتی باهات چت کنم، ولی خب نامه تنها کاریه که فعلا از عهده ام بر میاد.

پنج سال گذشته!

تو الان یه پسر جوون ۲۵ ساله ای، خیلی کنجکاوم بدونم چه زندگی ای برای خودت دست و پا کردی.

دلم میخواد تو رو به عنوان یه جنتلمن با اون کراوات کراشا تصور کنم، ولی واقعا سخته، امیدوارم حداقل اون تیشرت سبزه تنت نباشه.

ولی قبل از هرچیزی، بالاخره تصمیم گرفتی برای هدفت تلاش کنی یا نه؟ اصلا تبدیل به کسی شدی که بتونه بهش برسه؟

امیدوارم بعدا از جوابت پشیمون نشی.


سوالات خیلی زیادی ازت دارم، ولی واقعا خیلی کنجکاوم بدونم تونستی بالاخره پ رو به خانواده ات معرفی کنی؟ تونستید قدم آخر رو بردارید؟ یعنی ممکنه پیشی کوچولو هم داشته باشید؟
البته فکر نکنم، به هر حال پنج سال اونقدرام زمان طولانی ای نیست، تازه، دقیقا چطوری میخوای به مادرت بگی دوست دختر داری؟
خداوکیلی سخته، امیدوارم اگه گفتی هنوز زنده باشی.


سوالاتمم ازت تمومی نداره! تونستی شرکتت رو تاسیس کنی و گسترشش بدی؟ امیدوارم بگی قبل ۲۲ سالگی افتتاحش کردی
یادته اون خواب رو؟ یه آدم خیلی ساده بودی که داشت بین کارآفرین های جوون ۲۰ ساله قدم می‌زد، اونا به طرز مسخره ای برق میزدن ولی تو نوری نداشتی.
امیدوارم این سناریو برات پیش نیومده باشه.

مثلا من درحال خودن نامه گذشته ام
مثلا من درحال خودن نامه گذشته ام


یادت نره همیشه کتاب خوندن رو ادامه بدی، اخیرا خودم بی انگیزه شدم، ولی کتاب خوب اگه بگردی همیشه پیدا میشه.
بگو که مهارت برنامه‌ریزی خودت رو ارتقا دادی. قبول دارم الانم خوبه ها، ولی دلم میخواد فکر کنم جای بهبود بیشتری داری.


مملی چطوره؟ هنوزم سرویست میکنه یا بالاخره بزرگ شده؟ گمون نکنم،‌ تصور داداشی که تا میام خونه نپره رو سر و کله ام برام سخته، امیدوارم بچه پیشی هام انتقامم رو ازش بگیرن.
خودم خیلی دارم به کار اهمیت میدم و واقعا چند ماهه زندگی نکردم، کاش تو خاطرات خوش بیشتری از من داشته باشی، بیشتر سفر بری و رابطه ات با خانواده ات بهتر باشه.


اخیرا خیلی به رمانم فکر میکنم، خداوکیلی حداقل بین داستان های ایرانی چیز بدی نمیشه، باید بنویسمش، هرچند هنوز راجب پایانش تصمیم نگرفتم. شاید هم چاپش کردم، البته به شرط اینکه شما تنبلی نکرده باشی، حس میکنم ده فصل بیشتر ننوشتی.
فارغ از کارایی که کردی و اتفاقاتی که افتاده، امیدوارم از ته دل احساس خوشبختی کنی رفیق.

-

پ.ن۱: نمیشد ویرگول این همه تلاش برای تغییر رو تو قسمت نوشتن پست پیاده میکرد؟ بیچاره شدم تا چند کلمه نوشتم، دویست بار نصف پست پرید. ظاهر ویرگول تنها جای خوبش بود که اونم پرید:/

پ.ن۲:این چالش نامه ای به خود آینده یا همون خود ده سال دیگه ست، تقریباً مال دو سال پیشه، دیدیم چالشی نیست گفتیم از این استفاده کنیم، ولی خب کردیمش پنج سال دیگه.
حس میکنم حدس زدن راجب پنج سال دیگه راحت تره، تازه چشمه خلاقیتم راضی به کپی کردن چالش نمیشد😌
شما چطور؟ حرفی برای گفتن به خود آینده تون دارید؟

زندگیچالش هفتهدلنوشتهدوست دختر
یه روزی سرگرم کننده ترین داستان دنیا رو می‌نویسم!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید