دل درد امانم رو بریده بود، پشت دستم رو داغ کردم که دیگه نودل نخرم، آخه این چیه درست کردید؟ نه آدمو سیر میکنه نه خوشمزه ست، بعد یه ربع هم که با معده حرفش میشه.
به هر حال، اوضاعم به حدی بهم ریخته بود که هیچ کاری نمیشد بکنم، یه رمان انتخاب کردم که بخونم و دردم یادم بره، تعریف ۱۳ دلیل برای اینکه رو خیلی شنیده بودم، امتیازش هم خوب بود، از فیدیبو دانلودش کردم که هم یکمی سرگرم شم، شاید یه چیزی هم یاد بگیرم.
هی...لازم نیست بگم که چقدر اشتباه میکردم؟
کتاب قصه پسریه که هفت تا نوار کاست براش میفرستن، نوارها حاوی صدای دختریه که هفته قبل خودکشی کرده و دلایل خودکشی خودش رو شرح داده، ۱۳ دلیل که در واقع اعمال و رفتار آدم های اطراف اون بودن.
قرار بود که این نوار ها دست همه این افراد برسه تا دختر قصه ما، هانا بریکر به این نحو از اونها انتقام بگیره.
طی سه ساعت تقریباً تمام کتاب رو خوندم، همش دنبال دلیل خودکشی هانا بودم، چی شد؟ چی باعث شد که این دختر این بلا رو سر خودش آورد؟
تمام کتاب در مورد دلایل هانا بود، اما در نهایت... هیچ دلیلی نبود.
یعنی اون توی یه خانواده بد بزرگ شده بود که مدام آزارش میدادن؟ شاهد مرگ عزیزانش بود؟ بهش خیانت کردن؟ همه چیزش رو از دست داد؟ چی شد؟
نه نه رفقا.
خب بیاید تعدادی از دلایل رو بگیم.
دلیل اول این بود که دوست پسرش برای اون حرف در آورده بود و به نحوی در موردش توی مدرسه دروغ گفته بود.
دلیل دوم مربوط به پسری بود که یه لیست در مورد زیباترین دختر کلاس درست کرده بود (زیبا به معنای جنسی) و اون در صدر فهرست قرار گرفت، در نتیجه تعدادی از پسرای کلاس دیدش میزدن.
دلیل سوم این بود که دوست پسر دوست صمیمی هانا بهش توجه کرد و باعث شد دوستش اونو مقصر بدونه.
دلیل چهارم یه پسر عجیب و غریب به اسم تایلر بود که هرجا میرفت سعی میکرد از هانا عکس بگیره، یه استالکر که فقط دنبال اون بود.
دلیل پنجم یه دختر به اسم کورتی بود که از هانا سو استفاده میکرد، مثلا کیفش رو بیاره و این چیزا.
دلیل ششم پسری بود که بهش اظهار علاقه کرد و بعدش سر دیتای که با اون داشت نرفت.
دلیل هفتم این بود که یه پسر راجب چیزایی که هانا خطاب به خودش مینوشت، مثلا هانا چقدر تو خوشگلی، کنجکاو شد و اتفاقی فهمید و باعث شد دیگه از خجالت همچین چیزایی ننویسه.
دلیل هشتم...هی، بسه، واقعا بسه.
هانا بریکر، با اختلاف بدترین قهرمان داستانیه که دیدم، مثل یه عروسک بین شخصیت های داستان دست به دست میشه، هرکس هر بلایی دوست داشته باشه به سرش میاره، اون هم عین یه بچه خوب صبر میکنه قشنگ اذیت بشه و بعد بره خونه شون.
دلایل خودکشی هانا یکی از یکی مسخره تر بودن و عمده دلیل شون بخاطر اعمال اطرافیان اون بود.
خب حداقل من تو زندگیم اینطور تجربه کردم که بیشتر واکنش های مردم به ما، در واقع واکنشی به واکنش ما، نسبت به کنش اونهاست.
ساده تر بگم، یعنی رفتار اونا با ما، ناشی از نحوه پاسخ دادن ما به اعمال پیشین اونهاست، هانا بارها نشون داده که اسباب بازی خوبیه.
اعتراض چندانی نمیکنه، اجازه نمیده کسی از ناراحتیش با خبر شه، و هر بلایی که سرش بیاد رو یک امر اجتناب ناپذیر تلقی میکنه.
مردم ذاتا عوضی و سواستفاده گرن، هرکس دیگهای تو هر جای دیگه دنیا، در هر جمع دیگه ای رفتار های ماستگونه هانا رو نشون بده همون بلاها سرش میاد.
حتی گذشته خاصی هم نداره که این حجم از انفعال رو توضیح بده.
خداوندا که چقدر من از دست این دختر حرص خوردم، منو یاد شخصیت های اصلی خیلی از رمان های عاشقانه ایرانی میندازه، و چیزی که بیشتر منو حرص میده اینه که توی دنیا خیلیها با دلایل خیلی کمتر از هانای خیالی خودکشی میکنن.
این کتاب، سعی کرده همه چیز رو به اعمال مردم نسبت بده، در حالی که ذات مردم همینه، مشکل واقعی این روزها پوچی و ضعف شخصیت انسانهاست، مشکلی که این کتاب و خیلی افراد در دنیا سعی دارن نادیدهاش بگیرن.
خلاصه که اگر دنبال یه داستان خوب میگردید سمت سریال و این کتاب نرید.
پ.ن۱:همه ما قهرمان داستان خودمون هستیم، هیچوقت آبم با کسایی که نقش قهرمان رو میدن به یه شاهزاده سوار بر اسب سفید و تا وقتی اون سر برسه نقش قربانی رو به خودشون میگیرن تو یه جوب نمیره.