تابستون ۱۴۰۲ بود که هرچی رویا بافته بودم مجدد پنبه شد، کنکورم نتیجه خیلی بدتر از تصوراتم داشت و مطمئن بودم نمیتونم برم به رشته ای که دوستش داشته باشم.
تاثیری که نتایج روی شما میزارن عموما به سرمایه گذاری ای بر میگرده که براش کردید، من عملا همه چیزم رو روی کنکور قمار کرده و باخته بودم.
تنها چیزی واسم مونده بود نقشه پشتیبانم بود، مترجم شدن.
اوایل خیلی متزلزل شدم ولی کم کم خودم رو جمع کردم، گفتم میرم مترجم میشم خرج دانشگاه آزاد رو میدم، تازه رشته ای قبول شدم که دوستش دارم.
اما خب اینجا حفره های مهارتیم خودش رو نشون داد، نه مهارت ترجمه بلکه مهارت زندگی کردن. بخاطر تحقیق نکردن در مورد بازار کار ترجمه ناگهان دیدم مهارتی که براش چندین ماه زمان گذاشته بودم درآمد خیلی خیلی کمی داره.
موعد شهریه نزدیک بود و وقتی نداشتم، با توجه به اینکه خانواده درگیر مسائل مالی بعد از خرید خونه بودن به معنای حقیقی کلمه نمیتونستم ازشون بگیرم.
پس دیوانه وار کار کردم، فشار استرس کار زیاد و کارفرمایی که میخواست هرطور شده پروژه رو سر وقت تحویل بگیره برای بچه بی تجربه ای که هیچوقت اهل کار کردن نبوده خیلی زیاد بود.
ولی خب در هر صورت شهریه ثابت بعد از شب بیداری های فراوان جور شد و رفتم دانشگاه آزاد. با توجه به اینکه چه رویا های برای خودم دیده بودم عجیب نبود که عین زامبی تو دانشگاه میچرخیدم و با تعجب در و دیوار و آدم هاش رو نگاه میکردم.
اما شهریه دانشگاه آزاد یک بخش ثابت داره و یک بخش متغیر، اولی جور شد ولی دومی نه.
دو سه هفته طول کشید که بفهمم با وجود ساعت و روز های زیاد دانشگاه محاله بتونم شهریه رو جور کنم، نمیشد هم کاری به اون سنگینی انجام بدم هم چهار روز در هفته صبح تا شب دانشگاه باشم. فکرش عملا هر نوع توانی رو ازم گرفته بود، سر کلاس حرف نمیزدم، با کسی کاری نداشتم، بچه های دیگه میرفتن کافه ولی من تنهایی یه جا میشستم و تو فکر فرو میرفتم.
من تنها قهرمان دنیای خودم بودم و سایه شیطان شهریه بر سرزمینم افتاده بود، حالا چطوری باید این غولو نفله کنم؟
چاره ای نبود باید قبول میکردم مهارتی که دو سال به عنوان نقشه پشتیبان پرورشش داده بودم بدرد نمیخورد، باید کار دیگه ای میکردم.
توی این سایت های فریلنسری دنبال پروژه میگشتم که یه پروژه تولید محتوا دیدم، دستمزد خوبی داشت، خیلی بهتر از ترجمه، امیدی نداشتم اما براش درخواست دادم.
در کمال تعجب کارفرما قبول کرد، اما من بلد نبودم، مجبور شدم یاد بگیرم که چطوری یه محتوای خوب بنویسم و در کمال تعجب کافرماها راضی بودن، یکی شون به قدری راضی بود که میخواست منو بگیره!
بالاخره کمی نفس راحت، تونستم برای مادرم کادو بخرم، بعد مدت ها تا شب گرسنگی نکشیدم و ناهار خریدم، با اومدن پول موتور مغزم یکم روشن شد.
شروع کردم به گشتن دنبال تخصص جدید، در ادامه داخل حرفه تولید محتوای سایت با وردپرس آشنا شدم. تا موعد شهریه دو ماه مونده بود، تمام زمانی که داشتم شب ها و تایمی بود که تو اتوبوس همیشه شلوغ دانشگاه ایستاده بودم.
یه قمار بزرگ دیگه، تصمیم گرفتم همه چیز رو روی طراحی سایت با وردپرس سرمایه گذاری کنم.
با پول باقی موندم یه هندزفری خریدم که بتونم با خیال راحت تو تایم خالی دانشگاه یا اتوبوس دوره هاش رو یاد بگیرم.
لپتاپم توانش رو نداشت اما هر طور شده با خواهش و تمانا زنده نگه اش داشتم که وسط تمرین هام نسوزه (هرچند خیلی وقتا لج میکرد و حاصل کارام رو خود به خود پاک میکرد:/)
اولین تشویقمم از بچه های همینجا گرفتم و حقیقتا بهم چسبید.
این قمار رو هم باختم!
طراحی سایت با وردپرس به شدت اشباع بود، حتی نتوانستم یه پروژه جدید تو این حوزه بگیرم.
از پدرم پول قرص کردم، هفتاد تومن که بتونم آگهی دیوار برای خودم ثبت کنم، عملا حسابم خالی شد، یک هفته منتظر بودم که کسی زنگ بزنه یا کسی رزومه ام رو قبول کنه، بختی نداشتم.
از اینجای قصه به بعد با آدمای خوبی آشنا میشم، کمی شانس میارم، بازم یه قمار بزرگتر میکنم، استعداد های اصلیم رو پیدا میکنم، حماقت هام رو بهتر میفهمم...و اینبار موفق میشم.
گرچه الان نمیشه بهم گفت مستقل، هرچی نباشه هنوز تو خونه پدر و مادرم زندگی میکنم، ولی حداقل قرض های که توی اون دوران از پدرم کرده بودم رو کامل صاف کردم، گاهی به خانواده کمک میکنم و تمام اموراتم رو با درآمد خودم میگذرونم.
شاید اگه با همین روند پیش بره بتونم دو سال دیگه کامل مستقل شم.
و اما جواب سوال...نه خیر، اصلا ارزشش رو نداره.
باید بالاخره استقلال رو یاد بگیرید، اما انجامش با مجبور کردن خودتون مثل اینه که بدون اینکه هیچ تجربه ای از رانندگی داشته باشید بشینید پشت ماشین و بزنید تو دل جاده، بعد بگید یا یاد میگیرم یا میمیرم!
پس در کنار آروم آروم مستقل تر شدن و بیشتر حساب کردن روی خودتون، کیف کنید.
یه حرفه رو یاد بگیرید، برای آینده تون نقشه بکشید، گاهی به خودتون سختی بدید، با درآمد تون برای عزیزان تون کادو بخرید، اما همه پل های پشت سرتون رو خراب نکنید، باورتون نمیشه داشتن یه جا که بتونید موقع شکست درش پناه بگیرید چقدر آرامش بخشه.
من نمیتونم مثل یه جوون ۲۰ ساله عادی زندگی کنم، دیگه نه.
شما که میتونید حتما حتما ازش لذت ببرید:)
پ.ن۱: تقریباً ده روز دیگه نتیجه قطعی انتخاب رشته همه بچه های کنکوری میاد، امیدوارم همه تون درست انتخاب کرده باشید👏🙃
پ.ن۲:راستش نمیدونم چرا اینو نوشتم، شاید بعدا پاکش کردم