من دلتنگ شدم
دوست دارم دوباره تجربه کنم؛ زنگ ورزش بارون میزنه و همه موندن توی کلاس ،یه عده دور هم جمع شدن برای بازی،یه سریا حرف میزنن، تک و توکی درس میخونن، و من کنار پنجره سرم رو روی دستم گذاشتم و به قطرههای بارون روی شیشهٔ پنجره نگاه میکنم،صدای مبهم کلاس با صدای تیزوتند رعد و برق و بارون یه ملودی سرشار از آرامش در مغزم ایجاد کرده. احساس میکنم زمان همینجا متوقف شده.
چقدر دلم تنگ شده برا اون موقع ها...کاش میشد دوباره تجربه کرد خندههای از ته دل و خوشی های ساده . یه گوشه حیاط دور هم جمع میشدیم و از زمین و زمان حرف میزدیم،گاهی بازی میکردیم و خلاصه هر چه بود بی دغدغه و مشغله بود.