این روزها که به طور نامحدود اسرائیل را فحشکش میکنم و تلاش میکنم در زمان و مکان های مختلف، در مقابل تفکرات مختلف از ظلم این بیپدران بگویم و سعی کنم راجب "حق و حقوق انسان" و نه حتی "ایدئولوژی سیاسی" صحبت کنم، هر از چندگاهی خبرهایی میشنوم که حقیقتا حیرت زده، به دستفرمان این عده اسکل (فحش بدترش را در دلم دادم) نگاه میکنم.
در چنین وضعیتی که افتخار میکنم که ایران موشکی بر سر آن نجاست میکوبد و تلاش میکنم در مقابل عوام یا دیگران بفهمانم ایران و موجودیتش خیلی مهم است و اسرائیل دشمن ایران است نه جمهوری اسلامی، هر روز بعد از ظهر آن ماشین سرطانی گشت را میبینم که رد میشود تا برود سر شیفتش، خبر میشنوم محمد احمدی بازداشت شده آن هم برای چه؟ ساخت برنامه دیالوگ و حرف زدن درباره مهاجرت بچه های این مملکت، میفهمم که آقای آقاتهرانی معتقدند با قانون حجاب، سهچهارم مشکلات فرهنگی مملکت حل میشود(میزان دقت را داشت باشید، دقیقا سهچهارم)، توجه میکنم که وزیر ارتباطات درباره فیلتریگ عین آدم زر نمیزند که بدانیم چندچندیم، صدیقی، علم الهدی و پناهیان هم که در لیگی توپ میزدند که طالبان هم به خواب ندیده و میان این سیرک، حمید رسایی هم رئیس کمیته هنر، رسانه و فضای مجازی مجلس میشود (مصداق دقیق تجاوز به معنای کلمات) و... مواردی که اگر حسش را داشتم تا صبح لیست میکردم.
تمام این متن را نوشتم و دادم را زدم که از محمد احمدی بگویم. دلم نیامد (یا بهتر بگویم، آن ته مانده شرافتم قبول نکرد) که وقتی در این پست ازش نوشتم و تشکر کردم، حالا که ظلمی شده چیزی نگویم. درد دارد در جامعهای اجازه حرف زدن ندهید، خیلی درد دارد. اینکه راه حل شما برای مشکلات فقط "دفع" باشد و نه "رفع" درد دارد. اینکه کاملا با مفهوم دیالکتیک و وجود تفکرات متضاد در یک جامعه بیگانه باشید درد دارد. اینکه به هرکه مهاجرت کرد بگویید وطن فروش و حتی یک درصد هم در آینه به خودتان نگاه نکنید و نپرسید چه کثافتی به این مملکت زدید هم درد دارد. مشکل از ایران و مملکت و وطن ما نیست، مشکل شما یه عدهاید که از اساس "انسان" نیستید.
بله خودم هم میدانم، با دیوار دارم حرف میزنم... پس مابقی را بخوانید از حسین جنتی:
چندین صدا شنیدهام اما دهان یکیست! / گویا صدای نعره و بانگِ اذان یکیست!
یکسوی بر یزید و دِگرسوی بر حسین، / خَلقی گریستند ولی روضهخوان یکیست!
افسرده از مطالعهی زهر و پادزهر، / دیدم دوشیشهاند ولیکن دکان یکیست!
در عصرِ ظلم، ظلم و به دورانِ عدل، ظلم... / در کفر و دین مسافرم و ارمغان یکیست!
در گوشِ من مقایسهی خیر و شر مخوان، / چندین مُجلّد است ولی داستان یکیست!
دزدِ طلا گریخت ولی دزدِ گیوه نه... / دردا که در گلویِ گذر پاسبان یکیست!
در جنگِ شیخ و شاه، فقط زخم سهمِ ماست، / تیر از دو سوی میرود اما نشان یکیست!
اینک نگاه کن که نگویی: ندیدهام! / در کارِ ظلم بستنِ چشم و زبان یکیست...
آنجا که پُشتِ گردنِ مظلوم میخورَد، / حدِّ گناهِ تیغ و تماشاگران یکیست!