یه دو سه ماهی میشد چشمم افتاده بود دنبال یه دستبند. بدجور به دلم نشسته بود. پیگیرش شده بودم و اونجور که صحبت کردم باهاشون گفتن که از بعد عید موجود میشه. تقریبا اواخر فروردین بود که دیدم بهم پیام دادن که مثل اینکه سری جدید تولید شده و منم رو هوا بلاخره خریدمش. حالا بماند که بعد از چندروز به دستم رسید و کنارش دو سه تا چیز کوچیک دیگه هم گرفتم ولی بلاخره رسید.
واقعیت جالب ماجرا اینجا بود که از موقعی که رسید، نتونستم دستم کنمش. یعنی فکر میکنم این یک ماه گذشته شاید نهایت 5 بار دستم کرده باشم. شدید احساس میکنم دست و پام رو سنگین میکنه. توضیحش اینه که نمی تونم به رفتارم فکرنکنم، به اینکه دقیقا این قدمی که بر میدارم در چه مسیریه؟ این کار خوبه یا بده؟ این حرف چه تاثیری داره؟ تو کارم دارم کم میذارم یا نه؟ و هزارتا سوال اینجوری. البته حس آرامش داره دیدن اسم اعظمش ولی حس مسئولیتش کمر شکنه. در نتیجه اکثر اوقات داخل خونه آویزون کنار میزم می مونه و فقط هر از گاهی نگاهش میکنم. مسئله جالبیه. تقابل آدم و الگو فرازمینیش که هرکار میکنه می بینه شبیه او شدن غیرممکنه. به قول کاظم بهمنی:
اینکه با تو می سنجند اعمال مرا / سخت می ترساندم، لبخند اما میزنم
واقعیت از ترس مسئولیتش خیلی دستم نمی کنم. یه روزهایی که حتی خودمم میدونم امروز نباید دست کنم چون حالم بده و ممکنه خوب نباشم. اصلا همون بهتر که دستم نکنم که یه وقت اشتباهاتم پای شماها نوشته نشه. شجاعت میخواد دست کردنش که من ندارم.
خلاصه که این دستبند، بد دستبندی زده به دستمون، البته تا باشه از این دستبندا ولی خب من شیطونم، دست خودم نیست. زیستم و مسیری که برای زندگی دارم شاید خیلی سر به راه و دقیق نباشه و واقعیتش منه محمد امین اینجوری زندگی کردن رو حتی اگر مقداری غلط باشه دوست دارم. ولی هرجور فکر میکنم می بینم اصلا این راه رو گذاشتن برای ما بچه شیطونا. یه راه برای ماهایی که زندگی کردنمون خیلی درست نیست ولی بد هم نیست. حتی گاهی اوقات بد هم هست ولی باز شماها هستید که بیایم پیشتون. منم که جز اون آدماییم که نه تو مسجد راهم میدن نه میخونه. از اونا که وسط وایمیسته و بین دوتا گروه فقط تلاش میکنه آشتی بده و فحش میخوره. از اونا که انقدر چایی هیئت رو خورده و نمک سفره ات رو دیده که هرچی هم بشه (حتی اگر خودتون نخواید) ول کن خونهتون نمیشه. شماها خیلی با اونایی که ادعاتون رو میکنن فرق دارید. خیلی خیلی زیاد.
همه اینا رو گفتم بگم که انصافا تلاشمون رو کردیم و زورمون رو زدیم. نه در حدی که لایق لطف شماها باشه ولی خداییش حتی اگر شیطنت هم کردیم بعدش ته دلمون با شماها بودیم. از اینجا به بعد هم شمایید. شما و مردونگیتون. یه نگاه هم بسه، حالا چه با دستبند، چه بیدستبند...