رُهــام
خواندن ۱ دقیقه·۲ ماه پیش

من

من از میان ِ نبردی بزرگ آمده‌ام
که میش رفته‌ام از خویش و گرگ آمده‌ام

جماعتی که مرا با غزل شناخته‌اید!
به شعر ِ مُفتَخر و مُبتَذل شناخته‌اید!

جماعتی که زِ من نام یا نشان دارید!
جماعتی که به من لُطف ِ بی‌کران دارید!

پُر است جامه‌ام از رَدّ ِ خون، فرار کنید!
از این جُنون ِ به غایت جنون فرار کنید!

جراحَتی سَیّارم، شکسته است دلم
مرا به حرف نگیرید... خسته است دلم

دل ِ مرا نَتِکانید هیچ بارش نیست
که میلِ باختن و بُردن ِ قُمارش نیست
که اعتماد ندارد که بخت یارش نیست

بغل کنید مرا ای گناه‌های بزرگ!
بغل کنید مرا اشتباه‌های بزرگ!

بغل کنید مرا گریه‌های بی‌شانه!
بغل کنید مرا اشک‌های دُردانه!

بغل کنید که دنیا دَنی‌تَر از این است‌‌
بغل کنید که این کاکتوس، غمگین است

من از "نهایت ِ شب" از هبوط آمده‌ام
از آستانه‌ی صبر و سکوت آمده‌ام

‌بدونِ مُعجزه برگشته‌ام، غَم است دلم
مرا به حرف نگیرید‌... مریم است دلم!

دل ِ مرا نَتِکانید، هیچ بارش نیست
که میلِ باختن و بُردن ِ قمارش نیست
که اعتماد ندارد که بخت یارش نیست

من از میان بلایای سخت آمده ام
که دانه رفته‌ام امّا درخت آمده ام

اگر شناخته‌ام سَرپناه بودن را
اگر کمی بلدم تکیه‌گاه بودن را

اگر گریختم از جمع، گوشه‌گیر شدم
اگر که بیشتر از قبل، سَر به زیر شدم

درخت آمده‌ام... ایستاده در غَم‌ها
دلم پُر است، پُر از یادگار ِ آدم‌ها

هزار خاطره از زخم ِ این و آن دارم
مرا به حرف نگیرید... داستان دارم...

شعر از: یاسر قنبرلو


هزینه جمع آوری شد
دمتون گرم

دست منو به موی تو محتاج کشیدن
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید