ایرانِ ؛ همواره دردم
ایرانِ ؛ همواره غمم
ایرانِ ؛ همواره ستم دیدهام
ایرانِ ؛همواره غصه بی وقفهام
ایرانِ تالاب عذابهای الهی
نامیدم از روزهای روشن در تو دیدن
نامیدم از افق های درخشان در تو یافتن
نامیدم از هر انچه داشتیم و درحسرت دوباره داشتنه انیم
ترسه دوباره از دست دادن ترسه بی هویت شدن
اینبار خاکم را میفروشند ،
غصه برای چیست !؟
اگر دستم خالی شد کلیه ام را میفروشم
شاید سهراب، گفت:چشمها را باید شست جور دیگر باید دید اما
از هرزاویه مینگرم درد همان درد است
از هر سو مینویسم درد همان درد نوشته میشود
غم همان غم است
دیگر نمیدانم
دغدغهِ ،غم نان ملتم است! یا کمک به مردمان فلسطین؟
دغدغه ،قطعی برق است! یا استخراج بیت کوین؟
دغدغه ،بحران بی ابی خوزستان است! یا صدور اب به حاشیه خلیجفارس و همسایگان ؟
دغدغه، کودک کار است!یا اقازاده فرنگستان؟
دغدغه، پدری است که خودکشی کرده ! یا واردات دسته سوم از چینیان؟
دغدغه ان کارتون خواب بی خانمان است! یا کاخ نشینان گلستان ؟
دغدغه، حجاب اجباری دختران خردسال است! یا خشخاش طالبان ؟
خلاصه به اینگونه است...
هر انچه دغدغه مردم است
دغدغهِ نظام نیست
نظام، ان نظم عامیست
که هرکس باید ان را رعایت کند
هرکس هم نمیتواند ان را ساکت میکنند
و دولت نیز( ۲ لته درِ) کشور را بازگذاشته ....
اخر همه اینها دموکراسی و ازادی عمل و بیان است
اما اگر نیست جمع کند برود به همان جا که رفاه هست
گویی ماجرا یک حباب است
حباب توروم که البته هروز بزرگ و بزرگتر میشود
اما ما رعیت زادگان که دستمان به ان نمیرسد
چون نانی و نایی نداریم
زیرا دیگر نمیدانیم کدام کالا را حذف کنیم
اینار باید سفره مان را کلا حذف کنیم
کاش باشد ان بزرگ مردی که حباب را بترکاند
اما
گرگ همان گرگ است
زیرا از هرطرف بنگری دوباره همان گرگ است