شرایط شرکت تو گروه درمانی رو برام فرستادن، لباس راحت، بالش و پتو سبک، یک شئ که خیلی دوسش داری، به یک چیز فکر میکنم، هدیه اون بهم بود، یه چاقو دست ساز ژاپنی، به این فکر میکنم که میتونم با اون چاقو دنیا رو سفر کنم و همه غذا ها رو کنار آشپزاشون بپزم، اولین بار باهاش سوشی درست کردم .. بهترین هدیه ای بود که گرفتم، بهترین تجربه قصابی هامو باهاش داشتم و خیلی راحت همه چیز رو باهاش درست میکردم، ولی این که عزیزترین داراییم و اون بهم داده برام سنگینش میکنه..
همین که ارتباطم باهاش رو کمتر و کمتر میکنم خیلی برام سخته، دوست داشتن یا عادت هر کدوم باشه خیلی سخته برام .. شاید همیشه میدونستم این ارتباط ابدی نیست ولی خیانت های این شکلی! امکان نداشت!
امروز که خونه گرفتم و زندگیم داره عادی میشه، اصلا فارغ از خیانت ها دلم نمیخواد برگردم..
امروزم تاوان انتخاب های خودمه و اگه چیز خوبی هم هست بابتش هزینه کردم..زمانم با ارزش ترین هزینه این چند سالم بوده، پس خیلی برام گرون تموم شده همه چی!
هنوز شک دارم چاقو رو ببرم به گروه درمانی یا نه..زندگی نزیسته من اون چاقو بود، همیشه آرزوم آشپز شدن بود تو یه کافه نونوایی، برش زدن نون خمیر ترش، سسی که با سبزیجات تازه درست کردم تا بستن ساندویچ کوچیکم تو کاغذ و برش زدنش..
و یه چاقو دست ساز با تیغه ی بینهایت تیزش برام نماد رسیدن به نقطه ای بود که از یادگیری فارغ التحصیل میشدم و چاقو تو دستم بود و فرصت برای ساختن مزه های خودم وجود داشت و شروع کردم به تجربه..
چاقو ارتباط من با زندگی نزیستم و به وجود آورد، ولی ارتباط من با زندگی قبلیم هم هست.
دلم میخواد عکس های قبل و پاک کنم ولی عکس ها معمولا برای روزای خوبن..
دلم میخواد فقط این دوره رو کناز بذارم نه انکارش کنم نه پاکش کنم نه ازش فرار کنم، من برای جنگیدم تا به خیلی جاها برسه ولی قرار نیست همه چی اونجوری بشه که ما میخوایم.
چاقو رو میبرم، اون منم که اون هدیه رو گرفته اون نیست که اون هدیه رو داده فقط..