ویرگول
ورودثبت نام
Mary
Mary
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

نامه به سمیرا ۲۸

امروز کتاب فرندز متیو پری رو گوش کردم، چند روزه به فکری منو خیلی میخوره، دوست دارم بدونم «شرم» چیه؟

داستان رو وقتی من تعریف میکنم یه جوره، وقتی تو تعریف میکنی یه جور و مسئله اینجاست حقیقت اون داستان چیز دیگه‌ای میتونه باشه.

شرم برای من یه داستان دیگه بود معنی شرم شبیه خجالت بود..اما حس میکنم شرم عمیق تر از این حرفاست..


اول بهت بگم قصه این شرم از دل پادکستایی که گوش میکنم درومد، اما جوابم اونجا نبود فقط یه جرقه بود که این شرم لعنتی داره سر درمیاره از تو دل خیلیا از رفتارای ما اولین تلنگر، شرمی بود که تو تجربه خوشبختی هست یعنی یک عده ای خودشون رو لایق خوشبختی نمیدونن مثلا مادر من خودشو لایق یه وعده غذا خوب تو تنهایی یه خرید برای خودش و یه ساعت استراحت نمیدونه!!

و ریشه این حس از شرم میاد یعنی شرم از خوش بودن!

عجیبه ربطش ولی انگار قضیه جدی تر از این حرفاس، شرم از هرچیزی ممکنه با ما باشه و جلوی زندگی کردنمون رو بگیره ، شرم از حضور تو جمع، شرم از بیان نظرات، شرم از بدن، شرم از معاشقه، شرم از هزینه کردن برای خود و…


میدونی این شرم و تهشو دربیاری ریشه اصلی ماجرا یه خاطره یا یه اعتقاده که تو توش تجربه ناخوشایندی داشتی، میتونه یه تحقیر کلامی کوچیک باشه یا یه تجاوز مسئله اینه‌که گاهی ما خود علت و‌ رها میکنیم و فقط با شرم تنها میشیم و‌ نتیجه کار خیلی ناخوشنوده..

جایی که تو این داستان گیر کردم‌نوشخوار رفتارهای خودم بود و به این فکر میکنم چقدر از شرم دارم تو زندگیم ضربه میخورم و ریشه هر شرمم چیه؟

شرم ابراز خشم! این شرم و واقعا نمیدونم کجای دلم بذارم اما انصافا شرم سر راستی هم بود!

شرم مادر شدن!

شرم زن جذاب بودن!

شرم در رابطه!

شرم در تماس فیزیکی غیر معاشقه ای!


و هر شرم ریشه جدایی داره، یه بخشی به روابطم با مادرم برمیگرده، یه بخشی به‌ روابطم با دوستام، یه بخشی تجربه تجاوز بوده، یه بخشی.. عشق فرو خورده ای که ازش غرق در شرم میشم و دلیلش عرف نبودنش بوده و تمام ..

من تمام زندگیم و تباه شرمم کردم، شرم از ارتباطی که تایید جامعه رو نمیگرفت و تمام تلاشم رو کردم تا کسی که عاشقش بودم ازم متنفر شه..

هیچ کس تو دنیا اندازه اون آدم برای من عزیز نبود.. حالا رفته برای همیشه و من همیشه انکارش کردم و امروز نه که بهش نیاز داشته باشم بخوام صداش بزنم میخوام بگم وسط این ناکجای بی رحمی که داره بی انصافی آدما تیکه پارم میکنه، باخت های سنگین ترم پشت سرم دادم و از شرم اونا وارد شرم های بعدی شدم..


وقتی کتاب چندلر و میخوندم حس میکردم چقدر شرم همراهش بوده و همیشه این شرم رو با یه برچسب سا‌ده شرم دیده و نتونسته عمقشو پیدا کنه و شکست خورده تو این مسیر و راه فراموشی رو انتخاب کرده..پسر بچه کتاب راه دلقک بودن و انکار و پیش گرفته و تو یه زندگی دیگه انکار با مخدر و الکل و پیش برده و تو کتابش تماما از شرمش مسائلی‌که خط داستان رو عوض میکردن تبدیل میکنه به یه قید زمان یا حالت تا بگذره و بیانش نکنه!


شرم
این صفحه جهت نوشتن نامه هاییست که ارسال نمیکنم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید