از وقتی که انیمیشن هتل ترنسیلوانیا رو دیدم برام سوال بود که فرانکنشتاین چه جور هیولاییه و چرا بدنش تیکه تیکه هست؟ مخصوصا وقتی به سکانسی رسیدم که آدمهای عادی یه مدل بزرگ ازش درست کرده بودن و از دیدن علاقهی آدمها به خودش ذوق کرده بود این سوال توی ذهنم پررنگتر شد، چون هیچ اطلاعی نداشتم که این موجود چیه و از کجا سرچشمه گرفته. مدتی که گذشت دیدم کتابی به این اسم وجود داره و تصمیم گرفتم یه روز بالاخره بخونمش. تا این که توی لیست کتابهای پیشنهادی طاقچه برای چالش خردادماه که کتابهای ترسناک هستن، فرانکنشتاین رو دیدم و بالاخره زمانش رسید که برم سراغ این کتاب :)
سبک کتاب به صورت نامهنگاری هست، به این شکل که یه دریانورد در نامههایی که برای خواهرش مینویسه دیدهها و شنیدههاش رو شرح میده و کل این نامهها کتاب رو شکل میدن. این دریانورد و همراهانش توی مسیر سفر دریاییشون موجودی رو میبینن که هیئتی شبیه انسان داره ولی هیبتش خیلی بزرگتره و ظاهر ترسناکی داره، جلوتر مردی رو میبینن که در حال غرق شدنه و نجاتش میدن و داستان اصلی چیزهاییه که این مرد، که آقای فرانکنشتاین نام داره برای دریانورد تعریف میکنه. آقای فرانکنشتاین ارتباط و سرگذشت پیچیدهای با هیولای غولپیکر داره که خوندن کتاب، خواننده رو در تمام این مسیر همراه میکنه و کاری میکنه که آدم توی انتخاب شخصیت مثبت داستان مردد بشه... شما همچنان که درمورد ادامهی داستان و اتفاقاتی که افتاده کنجکاو هستید، دائما درمورد قضاوتتون از شخصیتهای داستان تغییر عقیده میدید و حتی تا لحظهی آخر نمیدونید که آیا باید به فلان شخصیت بابت فلان رفتار حق داد یا نه؟ آیا این استدلال اون حرکت و رفتار رو توجیه میکنه یا نه؟ و این قضیه واقعا ذهن و وجدان و طرز فکر آدم رو تحت تاثیر قرار میده و درگیر میکنه.
درمورد این که آیا این کتاب واقعا ترسناک هست یا نه، بشخصه تنها ترسی که سراغم اومد این بود که گاهی اشخاص با چه استدلالهای عجیبی بدترین کارهاشون رو توجیه میکنن و چهقدر دنیا جای ترسناکیه با این شرایط؛ ولی از لحاظ هیولایی اصلا ترسناک و حتی برای من باورپذیر نبود. شاید برای بعضیها باور به اتفاق افتادن همچین چیزهایی توی دنیای واقعی راحت باشه ولی برای من اینطور نبود، پس اگه خواستید بخونیدش انتظار یه کتاب رعبآور که بعد از خوندنش شبها از ترس خوابتون نبره و از در و دیوار خونه هم بترسید نداشته باشید، بشخصه موقع خوندن هری پاتر بیشتر ترسیدم تا این کتاب.
یه چیز دیگهای که نویسنده توی مقدمه بهش اشاره کرده اینه که این داستان نمادی از هیچ اتفاق و عقیدهی خاصی نیست و هیچ ارتباطی به ادیان و گروهها و هر چیز دیگهای نداره، ولی برای من رنگ و بوی کابالا داشت و به نظرم اگه موقع خوندن خلاف این صحبت نویسنده عمل کنید کتاب براتون جذابتر میشه.
اگه به روابط پرمهر خانوادگی و عشق جاری بین خانواده و دوستها علاقه دارید هم خوندن این کتاب براتون جذاب خواهد بود، چون شخصیتهای داستان روابط خیلی مهربانانهای با نزدیکانشون دارن که حتی خوندنش هم به آدم خیلی حس خوبی میده.