مغازهی خودکشی پر از خلاقیته. یه دنیای غمگین رو طوری به تصویر کشیده که شما نمیتونین بدون لبخند بخونینش. البته اگه ژانر فانتزی و دنیایی که تماما زادهی ذهن نویسنده باشه جذبتون نمیکنه شاید از این کتاب خوشتون نیاد ولی برای من طوری بود که نمیتونستم ادامهش ندم. پسری که تو خونوادهای بهدنیا اومده که شغل موروثیشون کمک به خودکشی کردم آدمهاست ولی خودشون حق این کار رو ندارن چون کسب و کار خونوادگی باید ادامه پیدا کنه. چیزی که از صفحهی اول کتاب توجه مخاطب رو جلب میکنه دیدگاهشون به خنده هست. حتی خندهی نوزاد داخل گهواره هم از نظر این خونواده بد و پلید تلقی میشه و حاضرن جلوی دیگران هر انگی به بچهشون بچسبونن که در نتیجهش ثابت کنن این بچه نمیخنده!
نوع دیدگاه این خونواده به زندگی توی نگاه اول احتمالا برای همه عجیبه. این که همهشون افسردگی دارن ولی بهش افتخار میکنن، از هر حرف محبتآمیزی فرار میکنن و بدشون میاد استعدادهای دیگران رو به روشون بیارن یا کسی استعدادهاشون رو به روشون بیاره، کارشون کمک به آسیب دیدن دیگرانه و کسی که مهربون و خوشقلبه و به دیگران کمک واقعی میکنه رو تقبیح میکنن... کمی که دقت کنیم میبینیم اطرافمون پر از این جور آدماست؛ و این یکی از دلایلیه که این کتاب رو دوست دارم. چون هرچند در قالب فانتزی، ولی باز هم داره دنیای ما رو نشون میده. دنیایی که آدمهاش به صفات افسردهخوی خودشون افتخار میکنن و از سرگرمیهاشون زخم زدن به دیگرانه نه انرژی دادن بهشون. دنیایی که آدمهاش وقتی از کسی خوششون نیاد به زهرآگینترین شکل ممکن بهش توهین میکنن و براش کامنت بد میذارن تا مطمئن شن خوب طرف رو با خاک یکسان کردن.
توی دنیای ما هم وقتی کسی بخواد مثل دیگران نباشه، مهربون باشه و به حال خوب اطرافیانش کمک کنه بعضا با دید بد بهش نگاه میشه و حتی مورد تهمت قرار میگیره بهخاطر حسن نیتش!
شاید با خودتون بگید پس چرا باید همچین کتاب منفی و حالبدکنی رو بخونیم؟
چون این کتاب حالبدکن نیست. هنر نویسنده هم همینه که تونسته تمام اتفاقاتی که توی دنیای واقعی حال بد به آدم میدن رو در قالب طنز جذابش ارائه بده و اونقدر توی این کارش موفق شده که خوانندهی کتاب کلا زبان نمادی کتاب رو یادش میره و جوری غرق جزئیات خلاقانهی محیط و کارهای جذاب قهرمان کتاب میشه که آخر کتاب، جای یه شوک، دو تا شوک بهش وارد میشه. اولی بابت پایان خارقالعاده و معنادار داستان و دومی از این بابت که با خودش میگه حالا بدون این داستان جذاب چیکار کنم آخه؟
من اولین بار اسم این کتاب رو از آقای مجتبی شکوری شنیدم و نسخهی صوتیش رو از طاقچه خریدم و به گوش جان شنیدمش. این متن رو هم برای چالش مردادماه طاقچه نوشتم. از کتابهایی که برای این چالش معرفی شده بودن خیلیهاشون رو خوندهم ولی مغازهی خودکشی یکی از جذابترینهاشونه که بهنظرم همه حتما باید بخونن.
از نکات جالب این کتاب اینه که بعد از اتمامش و تجربهی حس اعجاب و ترس و دلهره و خنده و شادی و ذوق و لذت و ... یهو به خودتون میاین و میبینین دوباره باید از اول بخونینش، اون هم با یه عینک متفاوت که تازه اواخر داستان بهش دست پیدا کردین. و این حقیقتا هیجانانگیزه.