همیشه از اونجا که تموم میشی شروع میشه
از یه خودکشی ناموفق
از یه مشت قرص رنگی رنگی
از یک طناب دار محکم
از یه وان پر از خون
چه بگویم
انگار خدا خوب بازی میکنه
خدا انگار میدونه چطور این کشتی رو هدایت کنه
خدا عاشق دریایی میشه که یه جاهایی هم نزدیک به بلعیدن مون بشه
باز هم غرق مون نمیکنه
چشمانم را باز میکنم
نوری می یابم
نوری از جنس تو
خدای من