یه روزی یکی میاد .. تظاهر میکنه تو رو بیشتر از خودت میشناسه
عاشقش میشی
و هر روز این توهم با زندگی کمرنگ تر میشه
اون قدر طولانی مدت منتظر بودی که کسی تو رو پیدا کنه
که با هر نشانه گول خوردی
متاسفم عجیبه اما
کسی ما رو بیشتر از خودمون نمیشناسه انگاری ..
کسی که میاد یه چیزی رو هم میکنه با خودش می بره
کسی که تا عمق وجود مون حس خوشبختی بهمون تزریق میکنه
همون قدر هم بدبختانه به حسی که داره درون مون ایجاد میکنه معتاد مون میکنه
شبیه آدمی میشیم که برای یک قرص آرام بخش داریم التماس می کنیم
برای یک بند دوستت دارم
برای یک در آغوش گرفتن معمولی
برای یک بعد ظهر نارنجی و و یک فنجان چای داغ
برای هر چیزی که روزی به تنهایی میتونستیم ازش لذت ببریم
اما حالا براش به یکی دیگه التماس می کنیم
چه خیانت بزرگی که در قبال سرنوشت متقبل شدیم
متاسفم اما ما اولین کسی بودیم به خودمون خیانت کردیم
ما باور صادقانه ی دروغ های هر آدمی که می تونست یکبار دیگه عمق وقاحت شرایط رو ازمون مخفی کنه
متاسفماما ما انتخاب کردیم گول بخوریم و زخمی بشیم
ما خودمون ، خودمون رو دچار سرنوشت کردیم